دانلود کتاب لمس واژه سرنوشت
|
عنوان فارسی: لمس واژه سرنوشت |
دانلود کتاب
جزییات کتاب
زمان: 1990 میلادی مکان: انگلستان (شهر لندن)، جزایر کارائیب "استفانی کین" مدل جذاب و مشهور بیست و چهار ساله ای است که در ساختمانی در حومه لندن زندگی می کند. به نظر می رسد که همه چیز برای او بر وفق مراد است: موهای بلوند، پوست برنزه، چهره ای زیبا و خیره کننده، یک منبع درآمد مطمئن، لباسهای فراوان و از همه مهم تر خانه ای بزرگ، راحت و دور از انظار کنجکاوان. اين آپارتمان قشنگ، قسمتی از خانه ای بود كه از بچگی در آن زندگی كرده بود. يک زمانی اينجا يک خانه خيلی بزرگ و خاص بود كه در حومه لندن قرار داشت. البته هنوز هم بزرگ و باشكوه بود، با باغچه ای طويل در حياط پشتی و حصارهای بلندی كه خانه را از ديد همسايه های كنجكاو حفظ می كرد. اما حالا استفانی آنجا را با خواهرش شريك شده بود. استفانی و خواهر بزرگترش "فيونا"، بعد از مرگ پدر و مادرشان تصميم گرفتند خانه رو به آپارتمانهايی تقسيم كنند. آنموقع فيونا با يک مرد فرانسوی به نام "تی یِری" ازدواج كرده بود كه در اينديز غربی فرانسه (مجموعه ای از جزایر که كنار درياي كارائيب كه تحت حكومت فرانسه قرار دارند) زندگی می كرد و برای برادر بزرگترش "کریستین دوراند" كار می كرد و می خواست فيونا را با خودش به آنجا ببرد. حالا تنها قسمت خانه كه استفانی می توانست از آن استفاده كند، آپارتمان طبقه همكف بود؛ اگرچه او و فيونا هنوز مالك تمام خانه بودند. آپارتمان خيلی راحت و شيك و برای استفانی به اندازه كافی بزرگ بود و استفانی خوشبختانه همسايه هايی داشت كه خيلی دوستشان داشت. او اينجا خوشحال بود و از شغلش لذت می برد. همه چيز عالی بود. اما روزهای هیجان انگیزِ استفانی با یک تماس تلفنی آغاز می شود. فیونا با او تماس می گیرد و به او می گوید که قرار است بدون اینکه کسی (مخصوصا برادرشوهرِ سخت گیر، خشن و بداخلاقش کریستین) بفهمد با شوهرش تی یِری (قبل از اینکه تی یِری به درخواست کریستین برای انجام کاری به کانادا برود)، برای یک تعطیلات محرمانه به مسافرت بروند. تی یِری رئیس خودش نبود و چون برای کریستین کار می کرد، مجبور بود همیشه به او جواب پس بدهد و اگر کریستین جايي تي يِري را نیاز داشت، يعنی او بايد همان لحظه يا حتي زودتر آنجا باشد. به همین خاطر قرار بود کریستینِ دیکتاتور و زورگو از این مسافرت بویی نبرد. تنها مشکل فیونا و شوهرش، پسر هفت ساله شان ژان پاول بود که نمی توانستند او را در این مسافرت همراه خود ببرند. کریستین همیشه اصرار داشت که برادرزاده اش ژان پاول به پاریس نزد او برود، در آنجا به تحصیلاتش ادامه دهد و وارث ثروت او شود. كريستين سراسر جهان تجارت می كرد و با اينكه در پاريس زندگي می كرد، از راه دور هم قدرتش نفوذ داشت. اما فیونا از این برنامه خوشش نمی آمد. درس خواندن ژان پاول در پاريس با سلطه كريستين كه زندگيش را هدايت كند، او را در كار تجارت ببرد، و در نهايت از او آدمی بامسئوليت بسازد. از نظر فیونا با این حساب ژان پاول درست مثل عمویش بزرگ مي شد. چند سال ديگر او می شد كريستين دوراند شماره دو. پسر كوچولوي عاليِ الان ، در آن سبک زندگی غرق می شد و از دست می رفت. علیرغم مخالفت فیونا، بعید نبود تي يِری که شدیدا تحت سلطه برادرش قرار داشت، با این پیشنهاد موافقت کند. به همین خاطر فیونا قصد داشت تي يِری را از چنگ کریستین دربیاورد. او داشت تي يِری رو به جايی می برد که بتواند بدون تاثيری از كريستين با او حرف بزند. از نظر فیونا در آن موقع نه تماسي هست، نه نامه ای. و وقتی آنها برگردند، تي يِري آدمی متفاوت می شود و می تواند ببيند اوضاع واقعا چگونه است. و آنوقت است که جلوی كريستين می ایستد. همه چیز از قبل برای مسافرت فیونا و شوهرش برنامه ریزی شده بود و فقط منتظر استفانی بودند که برای مراقبت از ژان پاول خود را به جزیره برساند. استفانی که خاطرات خوشی از بودن در این جزیره و ژان پاول دارد، با پیشنهاد خواهرش موافقت می کند و عازم جزایر کارائیب می شود. به محض رسیدنِ استفانی، فیونا و شوهرش برای تعطیلات محرمانه شان جزیره را ترک می کنند. استفانی و ژان پاول اوقات خوشی را در جزیره می گذرانند: به نمایشگاه روستا می روند، لباسهای بالماسکه می پوشند، جیپ سواری می کنند و ... اما خوشی دیری نمی پاید و آن روز نحس از راه می رسد: کریستین به همراه معشوقه قدبلند و جذابِ فرانسوی اش "دِنیس" پا به جزیره می گذارند و .