دانلود کتاب عاشیق غریب ایله شاه صن
by علیرضا ذیحق
|
عنوان فارسی: عاشیق غریب ایله شاه صن |
دانلود کتاب
جزییات کتاب
خداي را بنده اي بود در شهر تبريز، با سن و سالي از او گذشته و نامش خواجه احمد. خواجه احمد را ثروتي سرشار كه مال و منالش را به دريا اگر مي ريختي، دريا لبريز مي شد و در جوانمردي نمونه ي وارستگي. همه روزه هزاران يتيم و بي پناه از خوان نعمت بي دريغ اش مي خوردند و ديگر چه گويم كه خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل. گويند خواجه را پسري بود با نام رسول كه پانزده سالش بود و دختري نيز كه پا به خانه ي بخت ننهاده، آينه ی بخت اش با مرگ پدر، كدر گشته بود.
خواجه احمد به رحمت حق مي پيوندد و عيار نماياني به نام « چهل حرامي ها» به رندي و دوز و كلك، رسول جوان را فريب مي دهند و پو ل و مكنت اش را به انحاء مختلف از چنگش بدر مي آورند. مادر و خواهرش را جز مسجد و دِير منزگهي نمي ماند و رسول خود نيز، نادم و بي نديم رو به غربتي مي گذارد كه راه برگشتي هيچ ندارد .
ميانه ي راه بود و نه انسي و نه جنّي، تنها بوي گلگشت بهاران بود و سبزي چمنزاران كه رسول ِجوان مي آرامد از خستگي و چشمانش بسته و اما درهاي حاجت گشوده. غفلتي او را در مي گيرد و به عالم رؤيایی فرو مي رود كه هرگز كس نديده. سبز جامه اي با دستار و بيرقي سبز با « هو »یی نبشته بر تارك آن و در يكي دستش باديه اي پر و نشسته بر بالين رسول به وي مي گويد :
-« اي خفته ي غافل از خواب غفلت درآ! بيدار شو و بر اين برگ سبز نظري افكن . بنگر آن كه نوشته چه نبشته ؟»
هنوز ، پايان كلام پير در نرسيده بود كه كم – كمك از خواب غفلت درآمده و مي گويد : « مولا و مراد من، از سفيدي و سياهي اين نوشتار چيزي مفهومِ من نيست. كاش كه حرفي از آن بر من روشن بود و ديگر هيچ آرزويي نمي داشتم ... »
حضرت پير مي فرمايد : - « در اين لحظه و آن ، هر چيزي كه در عالم معني بود تو خواندي و ختم اش كردي . كنون نكته و حرفي برتو نهان نيست . بصيرت برتو ارزاني شد . بخوان بداني تا بدانجا كه تواني كه كلام پروردگار ، مبارك است .» رسول، نظري افكند و لفظ مقدس" بسم الله الرحمن الرحیم" بر ديدگانش تلالؤ بخشيد و شمّه اي از برگ سبز را بر خواند كه چنين حكايت داشت :