دانلود کتاب مەکتوب
by پائولو کوئلیو
|
عنوان فارسی: مەکتوب |
دانلود کتاب
جزییات کتاب
مەکتوب
نووسینی: پاولۆ کۆیلۆ
وەرگێڕانی؛ یاسین عومەر
ئەم کتێبە لە ساڵی 2002 دا لەلایەن دەزگای چاپ و پەخشی سەردەمەوە بڵاوکراوەتەوە
مجموعه نوشتههای کوتاه، حکایتها و تاملات و برداشتهای پائولو کوئلیو، نویسندهی صاحبنام برزیلی، از جهان هستی و زندگی. مجموعهی نگرشها و برداشتهای کوتاه پائولو کوئلیو که در ظاهر بدون پیوستگی مینمایند، اما در این مجموعه به تار و پود هم بافت زیبایی میبخشند که هریک وظیفه و افسانهی شخصی خود را دارد. این قطعات که از منابع و فرهنگ ها و کشورهای گوناگون الهام بخش پائولو کوئلیو بوده اند، حاصل همکاری او با روزنامه فولیا است. او خود می گوید: "این کتاب، پندنامه نیست، تبادل تجربه است."
کوئلیو در مقدمه این کتاب میگوید: «مکتوب، کتابی از نصایح و پند نبوده، بلکه مجموعه ای از تجربیات حاصله می باشد. قسمت اعظم آن تشکیل شده از آموزش های استادم به من در طی 11 سال طولانی از همزیستی در کنار یکدیگر می باشد. بخش های دیگر، قطعه داستان هایی از دوستان و یا اشخاصی می باشد که با آنها حداقل یک بار تماس و برخورد داشته ام، اما برای من پیام هایی فراموش نشدنی به همراه داشته اند.
سرانجام، کتاب هایی وجود دارند که من آنها را خوانده و یا داستان هایی که در هر حال متعلق به میراث روحانی نسل بشر هستند و مورد استفاده من قرار گرفته اند.
مکتوب در واقع متولد یک تماس تلفنی آلیسنو لیته، نوه پسری رئیس بنگاه نشد "دفترچه ای با ورق های درخشان" در سائوپائولو می باشد. من در آن زمان در آمریکا بوده و پیشنهادی در زمینه تالیف این کتاب، بدون آن که دقیقا بدانم که قصد نوشتن چه مطلبی را دارم، دریافت کردم. اما آن دعوت به همکاری، تحریک آمیز بوده و من تصمیم به رفتن به جبهه و روبرو شدن با مخاطرات گوناگون آن گرفتم.
با مواجه شدن با نوع کاری که می طلبید، تقریبا از انجام آن منصرف شدم، چرا که علاوه بر آن که برای معرفی کتاب هایم بایستی سفرهای زیادی به خارج از کشور انجام می دادم، ستون روزنامه ای که در آن من هر روز مطلب می نوشتم دچار وقفه می شد. معذالک نشانه هایی به من می گفتند که آن کار را انجام دهم: نامه ای از یک خواننده به دستم می رسید، دوستی دست به انجام تفسیری می زد، شخصی به من بریده هائی از جراید را نشان می داد...
به تدریج این مطلب را آموختم که در متون تالیفی خود مستقیم و بی طرف باشم. همچنین مجبور به خواندن مجدد متونی که می نوشتم بودم و لذت این کار زایدالوصف بود. در ضمن به هنگام استفاده کردن و نوشتن کلمات و سخنان استادم احتیاط بیشتری به خرج می دادم. درکل، به تمام چیزهایی که در اطراف و حول و حوشم می گذشت، به عنوان انگیزه و دلیلی برای نوشتن مکتوب توجه داشته و نگاه می کردم. و این امر تا اندازه ای مرا غنی ساخت که حتی امروز هم بابت این وظیفه روزانه، احساس شعف می کنم.»