دانلود کتاب حاجی در فرنگ (جلد اول و دوم)
|
عنوان فارسی: حاجی در فرنگ (جلد اول و دوم) |
دانلود کتاب
جزییات کتاب
مقدمه از خیلی پیش در این فکر بودم آیا برای یک نفر که بخواهد زندگانی منظم و مرفه و بیسروصدا داشته از مزاحمت و عصبانیت بر کنار زیسته عمر را باسودگی بگذراند زندگی در اروپا بهتر است یا در ایران، و آیا این جنگ اعصابی که این محیط بر قرار است در اروپا نیز هست یا خیر و آخر اینکه در هر حالت باید دست و پا را جمع کرده راه اروپا گرفته و قول آن دنیادیده را بکار ببندد که میگوید: سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است درست نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم و یا اینکه بگوید: رندیم و پاکباز و برابر نمیکنیم پشمین کلاه خویش به صد تاج خسروی و مشتی خاک وطن مالوف [آشنا. آموخته. انس گرفته] را با هزار شهر اروپا و آمریکا برابر ننماید. این سئوال نه مخصوص بمن بود بلکه بسیاری از مردم را میشناختم که گرفتار چنین بهم ریختگی فکری بوده شب و روز با این افکار در کشمکش بوده دست و پنجه نرم میکردند. این بسته بمن نیست که تا شکمم سیر شد و قلوه گاهم پیه نو گرفت یاد اروپا کردم هموطنها بنظرم عقب مانده و فناتیک [متعصب در دین و مذهب] آمدند و سر تا پایشان میکرب شد و غیر قابل معاشرت گردیدند، بلکه هر تازه بدوران رسیده چنین است و تا صد دینارش سه شاهی میشود و یکماه غذای مرتب بخود میبیند و چهار تا چرخ اتومبیل زیر پایش به گردش در میاد ایران به نظرش دده مطبخی میشود و یاد عروس اروپا کرده کت و شلوار نوش را در چمدان پیچیده به راه میافتند. فعلا این مد اروپا رفتن هم مرضی شده که مثل عقدة دق اگر اورا نترکانند او آدم را میترکاند و از همینجا میتوان فهمید که تا چه حد این مرض بودار و مسری است زیرا همچو منی که از قحطی و باد سام [باد سموم، باد گرم، باد زهرناک، بادزهر آگین] و وبا و مشمشه [مرض وبائی. انفلوآنزا] و کچلی و سرخک و آبله جان در برده به این سن رسیدهام از این یکی نتوانستم جان در ببرم و بالاخره مبتلا شدم. قدیمیها میگفتند دیسزی دو سیر و نیمی را که پنج سیر گوشت در او بریزند سرمیرود و درست هم میگفتهاند. در جای دیگر هم گفتهاند نان گندم شکم فولادی میخواهد که این راهم بجا گفتهاند. آنقدرها هم بیفکر نبودم که برای درک مطلبی با این سادگی چنین راه پر پیچ و خمیر را انتخاب کنم. اما موضوع آن بود که من کنجکاو بودم و از هر کسی هم این مسئله را میپرسیدم. آنها که نرفته بودند مثل خودم چیزی نمیدانستند و جز نقل قول ویک کلاغ را چهل کلاغ کردن حرفی تحویلم نمیدانند و آنها هم که رفته بودند آنقدر پیچ در پیچ و گیج و گم جواب میگفتند که بدتر کلافه و فکرم را سردرگم کرده و اندیشههایم را پریشانتر میساختند. از آنجاهم که من بیشتر با ندیده بدیدهها سروکار داشتم و این قسم مردم هم همیشه موشی را خرگوشی میکنند و دستنبویی را کوهی میخوانند وقتی هم تعریفی از آنجا بمیان میآوردند بصورتی آن را بقالب میریختند که عقل آدمی را حیران میساختند و مثل دلاله که تعریف دختری را جلو مرد عزبی بکند یا برای زن بارداری حرف ترشی بادنجان بزنند آب در دهان پر میساختند بدون آنکه نتیجهای عاید شده باشد. تبلیغات عمل موثری است که اگر بجا و نیکو بعمل آید هر بیراهی را براه و هر در راهی را گمراه میسازد. باز بمن که چندین سال با اینگونه گزافه گوییها که در اروپا خودش بگلو میریزد و لقمه بوسیله نیت بدهان میآید و پول مثل ریگ ته جو زیر دست و پا ریخته سر و کار داشتم و مقاومت میکردم، خدا بداد آن چشم و گوش بسته هائی که قزوینی ندیده هستند و با یک جمله حرف از راه بدر میروند برسد، یادم میاید قبل از عزیمتم شبی با جمعی از دوستان بافتخار از اروپا برگشته گرد آمده گوش به سخنان از سفر بر گشنه میدادیم، ناگهان درضمن تعریفهایش بیتوجه باینکه در این مجلس جوانانی هم نشستهاند که هر مطلبی را نباید در برابرشان عنوان نمود گفت بله در یک مهمانخانه که ما منزل دانستیم پیشخدمت زنی بود که هر روز اطاقم را مرتب میکرد و لباسهایم را نظافت مینمود، یک روز صبح که برایم سبحانه آورد سر شوخی را به او بند کرده بروی تخت خوابش انداختم و تا خواست چون و چرا کند مجالش را بریدم و با بیست مارکی که در موقع خروج از من خواست تا وقتی که در آن شهر بودم خوش بودم. بیچاره نتوانسته بود بفهمد خانمی که او در بارهاش چنان در فشانی میکند از همین لگوریهای [لقبی که به زنان بدکاره میدهند] سر کورههای خودمان بوده که یک تومان پانزده قران را از او بیست مارک گرفته، ولی همین مطلب او باعث شد جوان هفده هجده ساله تازه ببوق باد افتاده که در آن مجلس حضور داشت دیوانه شده صبح پولهای جیب پدرش را خالی نموده فرار کند. هر چند اگر کتمان نکنم آن حرفها در خود من هم کمتر از او اثر نکرده مثل زن شوهر مرده که مرد لختی را در جایی خلوت ببیند قلبم با ضربان افتاد ولی در باره آن پسر بیش از بیش صدمه داشت که هم او را آواره کرد هم از صبح آنشب خانوادهاش را برای یافتنش به تک و دو انداخت. باری چون گیجی و سردرگمیم به حد اعلا رسید با خود گفتم ما که نه چلیم پنجاه، خرج مکه را که قبول کردهام، این غم اندر عاشقی بالای غمهای دگر، قبا قد کم هم بالای قریار، مبلغی را هم برای دیدن اروپا اختصاص میدهم و هوس خود را فرو میخوابانم، روی این حساب بعد از اعمال حج عزم را بر تصمیم حرکت اروپا جزم کردم و براه افتادم. گمان میکنم این کتاب نیز مانند جلد اول سفر مکه به زحمت خواندنش بیر زد و اروپا نرفتهها و آرزومندان را آگاه کننده و نتیجه بخش آمده و رفته هاران تذکر و زنده کننده خاطرههای گذشته باشد. متشکرم - جعفر شهری باف (شهری) ۴۴٫۸٫۱۲