دانلود کتاب Thus Spoke Zarathustra
by Friedrich Nietzsche
|
عنوان فارسی: چنین گفت زرتشت |
دانلود کتاب
جزییات کتاب
ابرانسان، رفیع ترین درجه وجود است که در آن فرد می تواند به کنترل کامل بر خویش دست یابد. برای زرتشت، ابرانسان درجه و وضعیتی است که در مسیر رسیدن به آن قدم بر می دارد، همچنین آن را به حواریونش آموزش می دهد. از نظر زرتشت، انسان از منظر تکامل زیستی، تنها یک درجه بالاتر از حیوان است. تکاملی که زرتشت در ابرانسان به دنبال آن می گردد، بیشتر نوعی تکامل معنوی از خودآگاهی است. به نظر زرتشت، انسانیت هنوز هم به مفاهیمی خرافی در رابطه با خدا و مسیحیت گره خورده است. کسانی که چنین مفاهیم و اندیشه هایی را رد کرده اند، در عوض بنا به دلایل مختلفی، اندیشه های مدرن دیگری در رابطه با اخلاق و عدالت را پذیرفته اند؛ تفکراتی که به همان اندازه خرافاتی و احمقانه است. ابرانسان چنین خرافاتی را نفی و رد می کند با هدف کمک به ایجاد ارتباطی صحیح با طبیعت و خویشتن.
اراده قدرت
«اراده قدرت» مضمون کلیدی چنین گفت زرتشت است، این مضمون، وضعیتی روانشناختی است که ابرانسان باید به آن برسد اگر بخواهد «چرخه جاودان» را بپذیرد. ابرانسان می بایست در کشمکش با این اراده قدرت پیش برود، چون این چیزی است که معنایی غایی را به زندگی اش می بخشد. اراده و تمایلات دیگر باعث می شوند که انسان برای امیال پایهای همچون تولید مثل، رشد یا ترس زندگی کند، اما اراده قدرت بر تمامی این تمایلات فائق می آید. فرد می تواند به این درک برسد که هرآنچه رخ داده است می تواند بر اساس اراده دوباره رخ دهد (و باز هم رخ خواهد داد)، بنابراین فرد می تواند در زندگی اش به شادمانی دست یابد. اغلب برداشتی اشتباه از این مفهوم صورت گرفته است و به صورت مضمونی تعریف شده که این اراده و قدرت باعث سلطه انسان ها بر یکدیگر می شود(مفهومی که نازی ها در جنگ جهانی دوم از آن استفاده کردند)، اما نیچه خودش این برداشت و مفهوم را رد کرده است. طبق نظر نیچه، اراده و قدرت باید با همدیگر مورد استفاده قرار گیرند در نتیجه فرد می تواند ماهیت جامعه را ترفیع دهد نه اینکه بر آن سلطه یابد.
چرخه جاودان
چرخه جاودان تفکری است که طبق آن زمان جاودانه و بی پایان است و تمامی چیزهایی که تا کنون رخ داده اند دوباره اتفاق می افتند. وقتی که ابرانسان به این درک از زمان برسد، می تواند از رسیدن به عشقی واقعی نسبت به زندگی لذت ببرد. در اوایل کتاب هنوز زرتشت به درک از چرخه جاودان نرسیده است. بدون چرخه جاودان، انسان ممکن است به سمت انتقام از زندگی سوق پیدا کند، که این مساله با ویژگی و وضعیت یک ابرانسان منافات دارد. جهت دستیابی به چرخه جاودان، زرتشت می بایست به مبارزه با روح و نفس جاذبه ای بپردازد که انسان را به روش و آیین های قدیمی مسیحیت و خدا گره زده است.
مرگ خدا
این مضمون تنش زا و بحث برانگیز در این اثر نیچه این فرض را ایجاد می کند که قدرت و نفوذ مسیحیت توسط دوره مدرن کشته شده است. زرتشت ابتدا این مساله را به اطلاع مردم شهری می رساند که در مقدمه کتاب با آن ها دیدار کرده است، و برای این دیوانگی مورد تمسخر و استهزا قرار می گیرد.
زرتشت مفاهیمی همچون خیر و شر، شیطان و بهشت را همچون وهم هایی می داند که مردم را محدود کرده و آن ها را در وضعیتی قرار داده است که نمی توانند بر سرشت خود فائق آیند. بدون این باور که خدا مرده است، فرد نمی تواند رشد کند و به جایگاه ابرانسان دست یابد.
این مفاهیم معنوی در واقع تلاش هایی نهانی برای کنترل مردم هستند. اگر کسی به رسیدن به بهشت اعتقاد داشته باشد، دیگر به سطح و جایگاه ابرانسان نخواهد رسید. قادر نخواهد بود به درک و همگونی با طبیعت برسد، و در معرض آلوده شدن توسط موسساتی همچون کلیسا یا حکومت قرار خواهد گرفت. در نتیجه گزارهی «خدا مرده است» جهت رسیدن به آزادی حقیقی، مساله ای بنیادی است. پذیرش این مفهوم به فرد اجازه می دهد که به اراده قدرت دست یابد و به یک ابرانسان تبدیل شود.
پوچ گرایی
پوچ گرایی مضمون فلسفی در رابطه با پوچی است که در آن هیچ معنای غایی برای هیچ چیزی وجود ندارد. زرتشت بر این باور است که جامعه به سمت پوچی می رود. افرادی که این مفهوم «خدا مرده است» را پذیرفته اند، در عوض آن، خدا را با مفاهیم نادرستی در رابطه با تقوا در جامعه و کشور جایگزین کرده اند.
نیچه متوجه شد که چگونه ممکن است برداشتی پوچگرایانه از نوشته هایش بشود، اماچنین گفت زرتشت تلاشی است برای نشان دادن اینکه نوشته های او در رابطه با مرگ خدا به معنای سوق دادن جامعه به سمت پوچی نیست بلکه می خواهد سطح بالاتری از وجود را در انسان ها ایجاد کند. مفاهیم قدیمی خیر و شر دیگر مورد نیاز نیستند چون ابرانسان- ارتباط درست با سرشت و زمین- چنین شروط و مفاهیم صفر و یکی را غیرضروری ساخته است.
ترحم
زرتشت بر این باور است که یکی از مضامین اصلی که می بایست انسان بر آن غلبه پیدا کند، مضمون ترحم است. ترحم برای کسانی است که ضعیف هستند و نمی توانند به جایگاه ابرانسانی برسند.
ترحم با دو نظام شناخته می شود: نظام مذهب و نظام حکومت. مذهب انسان را ضعیف تر از آنی می بیند که بتواند خودش را حفظ کند؛ در نتیجه وجود خدا لازم است و مسیح فرستاده می شود تا به صلیب کشیده شود و در نتیجه انسان بتواند به درجه بهشت نائل شود و به سطح معنوی بالاتری دست یابد. طبق افکار زرتشت این مفاهیم بی معنی هستند. انسان در واقع هم اکنون توانایی ترفیع و بالا رفتن را دارد، اما اغلب ترحم موجود در مذهب، انسان را به مفاهیمی همچون تقوا و بهشت محدود می کند.
نظام حکومت، به ترحم نسبت به افراد می پردازد چون بر این باور است که انسان نمی تواند خودش را اداره کند. طبق تفکر زرتشت حکومت و این افراد بر مسند قدرت که بر چنین کشورهایی حکومت می کنند، در واقع نیازی به وجودشان نیست. کشور نیازی به ترحم نسبت به شهروندانش ندارد چون آن ها خودشان می توانند به وضعیتی هماهنگ با زمین دست یابند بدون نیاز به هدایت حکومت و حاکمان. حکومت به اشتباه فکر می کند می تواند شادی را به انسان ها ببخشد، اما انسان خودش می تواند از طریق اراده قدرت و مفهوم ابرانسان به شادی دست یابد.
حسادت
بخشی از ماموریت زرتشت استفاده از گناهان سنتی و قدیمی، به شیوهای جدید است. حسادت یکی از مهمترین این گناهان است.
در آموزه های مسیحیت داریم که باید از حسادت خودداری کرد و کسی نباید به دارایی های همسایه اش چشم داشته باشد. برای زرتشت حسادت ابزاری کلیدی است در مسیر ابرانسان شدن. فرد می بایست به افرادی که به چیزهای بیشتری دست یافته اند و یا به مراحل بالاتری از وجود رسیده اند، حسادت کنند. زرتشت به شاگردانش می آموزد که می بایست به او غبطه بخورند. آن ها می بایست حسادت کنند به مقام و جایگاهی که او به آن دست یافته است.
تنها از طریق حسادت است که انسان می تواند ترفیع یابد و به جایگاه ابرانسانی برسد. در ابتدا زرتشت بر این امید است که تمامی انسان ها قابلیت ابرانسان شدن را خواهند داشت، اما به زودی متوجه می شود که وجود سلسله مراتب در جامعه نیاز است برای اینکه افراد به همدیگر حسادت ورزند و در نتیجه به جایگاه ابرانسانی نائل شوند.
مثلاً در مورد شناخت خدا با استناد به گفته یوحنا: «و حیات جاودانی این است که تو را خدای واحد حقیقی و عیسی مسیح را که فرستادی بشناسد»، خدا قابل شناخت پنداشته میشود. یا مثلاً در مورد اثبات این که خدا شخصگونه است نه غیر شخصوار به این آیه استناد میشود: «آیا جمیع ما را یک پدر نیست و آیا یک خدا ما را نیافریده است؟»
به همین روش در مورد تمامی شئون خدا بحث میشود.
مسیح شناسی
بحث از مسیح شناسی در الهیات مسیحی سابقهای طولانی دارد و سبب جدالهای فراوانی در میان مسیحیان شده است. بحث از مسیح از همان قرن نخست و با جدال پیروان پولس و مسیحیان یهودی در میان مسیحیان شروع شد و تا به امروز تفاسیر متفاوتی در مورد جایگاه و شخصیت مسیح از سوی مسیحان ارائه شده است.
بحث از مسیح شناسی در الهیات مسیحی تمام مواردی را دربرمیگیرد که به نوعی، بُعدی از ابعاد مسیح در آن روشن شود. مهمترین مباحث در مورد مسیحشناسی، طی قرون پنجم تا هشتم، جهان مسیحیت را با بحران جدی مواجه کرد و تفاسیری که مورد پذیرش کلیسای عام قرار نگرفتند تا به امروز به عنوان تفاسیر غیرقانونی قلمداد میشوند.
کلیسا درباره بحث مسیح شناسی در الهیات معتقد است که مسیح در حالی که خداست و یکی از شخصیتهای تثلیث اقدس است، همزمان انسان نیز هست و به میان انسانها آمد تا ایشان را از شر گناهانشان برهاند.
طبیعتهای مسیح نیز در عین جدابودن و متمایزبودن، با یکدیگر اتحاد دارند. الهیدانان اتحاد شخصیت مسیح را از آیاتی مانند این آیه استفاده میکنند: «و کسی به آسمان بالا نرفت مگر آن کس که از آسمان پایین آمد، یعنی پسر انسان که در آسمان است».
تثلیث
یکی از محوریترین آموزهها کلیسا تثلیث است که به یکی از مهمترین موضوعات الهیات نیز بدل شده است. تثلیث بنابر الهیات مسیحی به این معناست که خدا در عین حال که واحد است، به صورت سه شخص وجود دارد؛ یعنی پدر، پسر و روحالقدس. این شخصیتها در عین حال چنان ماهیتی دارند که میتوانند با یکدیگر وارد رابطه شخصی شده و گفتگو کنند. البته تثلیث در الهیات مسیحی یک راز شمرده میشود و راز حقیقی آن در این نکته نهفته است که هر یک از این شخصها از تمامی و کل ذات یا جوهر الهی برخوردار است و جوهر و ذات الهی خارج از این اشخاص موجودیت ندارد.
الهیدانان مسیحی در اثبات تثلیث به آیاتی از کتاب مقدس تمسک میجویند: «پس رفته همه امتها را شاگرد سازید و ایشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهید».
«فیض عیسی خداوند و محبت خدا و شراکت روح القدس با جمیع شما باد آمین».البته ایات بسیار دیگری نیز چه از متن مقدس عبری و چه از عهد جدید برای اثبات تثلیث اقامه شده است که تمامی این ادله، مورد نقض و ابرام مخالفان و موافقان قرار گرفته است.
نجات شناسی
یکی از مباحثی که پایه بسیاری از اعتقادات در الهیات مسیحی از جمله کفاره و تجسد شده است، نجات شناسی مسیحی است. واژهی Salvation اصطلاحی است که بیشترین کاربرد را برای نقشه خدا برای انسان سقوط کرده در گناه، دارد.
در این آموزه گفته میشود که خدای پسر به شکل انسان درآمده و با معجزاتی که انجام داد و با صلیب و مرگ و قیامش و با بنای کلیسا و فرستادن روح القدس بشریت را نجات داد.
مسیحیان معتقدند که نقشه نجات خدا در دو مرحله عهد قدیم و عهد جدید محقق شده است. در عهد قدیم با پیمان کهنی که خدا بوسیله پیامبران با قوم بسته بود و با عمل قوم به شریعت و قانون، نجات محقق میشد. اما در عهد جدید و با آمدن عیسای ناصری و کفازه شدنش نجات محقق شد. بنابراین هر کس به او ایمان آورد، مشمول این نجات میگردد.
چنان که پولس رسول در این زمینه میگوید: «و چنان که در آدم همه میمیرند، در مسیح نیز همه زنده خواهند شد»
کتاب مقدس
کتاب مقدس پایه تمام الهیات مسیحی است. این مطلب بدان معنی است که هر آنچه در الهیات مسیحی مشاهده میشود، سعی شده به شکلی در کتاب مقدس برای آن نشانهای یافت شود. علت اهمیت کتاب مقدس به عنوان منبع و مأخذ، از آن روست که از نگاه مسیحیان، کتاب مقدس الهام و وحی خداست.
نکته قابل توجه این است که الهامی بودن این کتاب از سوی بسیاری از اندیشمندان زیر سؤال رفته است و البته برای این ادعا دلایلی نیز اقامه شده است.
این انتقادات بیشتر بوسیله لیبرالها صورت میگیرد و اعتبار کتاب مقدس را زیر سوال میبرد. مثلاً آیا واقعا موسی نویسنده پنج کتاب تورات بوده است؟ چه اسنادی برای ثبوت این فرضیه داریم؟ این اسناد چه اعتباری دارند؟ چنین سؤالات و مجهولات طی "نقد برتر" بررسی میگردند.
"نقد تاریخی" و "نقد ادبی" نیز اهمیت زیادی در الهیات مسیحی دارند. لیبرالها، الهامی بودن کتاب مقدس را زیر سوال میبرند. تعدادی از آنها به این باورند که کتاب مقدس کلمه به کلمه، الهام خدا نیست بلکه پیام آن میتواند الهام خدا باشد. آنها اظهار میدارند که نسخههای اصلی کتاب مقدس همه از بین رفتهاند و ما هیچ یک از آنها را در دست نداریم، هرچه هست همه کپیهای نسخههاست و این کپیها تفاوتهای زیادی باهمدیگر دارند.
پس چه بگوییم، آیا همه این کپیهای متفاوت از خدا الهام شدهاند؟ نتیجه گیری واقع بینانه این است که پیام کتاب مقدس، الهام خداست زیرا گرچه واژهها در کپیها باهم تفاوت دارند ولی همه صرفا یک پیام را میرسانند.
به همین علت برخی از الهیدانان مسیحی، لیبرالها را به شدت تخطئه میکنند و معتقدند که ایشان به اصول مسیحیت پایبند نیستند.
آخرت شناسی
آخرتشناسی یکی از موضوعات مهم در الهیات مسیحی است. در آخرت شناسی مسیحی، موضوعاتی چون بازگشت مسیح، رستاخیز مردگان، داوریها، سلطنت هزارساله مسیح و آسمان و زمین جدید و... بحث میشوند.
مرگ جسمانی به گونه های مختلف در کتاب مقدس توصیف شده است و همواره بر این امر نیز تاکید شده که این امر، فنا و نابودی نیست و مرگ، جدا شدن روح از جسم است.
در مورد پس از مرگ تا قیام همگانی نیز دیدگاههای متفاوتی در مورد جایگاه انسان وجود دارد. اما دیدگاهی که امروزه رایجتر میباشد حاکی از وجود انسان (بد و خوب) در یک مکان میانی است که در عهد قدیم هاویه نامیده شده و در عهد جدید عالم اموات یا جهنم نام دارد. گرچه این تعبیر که این مکان میانی بین خوبان و بدان مشترک است، با ادبیات کتاب مقدس سازگار نیست. البته دیدگاه کلیسای کاتولیک در مورد برزخ با این رویکرد تا حد زیادی متفاوت است.
در آخرت شناسی مسیحی به بازگشت مسیح اشاره میشود و این که پس از بازگشت مردم را داوری خواهد کرد. علاوه بر این بحث در مورد دوره ی هزار ساله نیز یکی از موضوعات کلیدی است. باور به هزارهها در یهودیت پیدا شد و اوج گرفت و با ناتمام ماندن رسالت عیسی، در میان مسیحیان نیز ادامه یافت.
برخی معتقدند که عیسی پیش از بازگشت و حکومت در دوره هزار ساله بازخواهد گشت. برخی دیگر بر این باورند که عیسی پس از دوره هزار سالهای که شیطان گرفتار میشود، باز خواهد گشت. برخی دیگر هم هزارهها را نمادین دانسته و واقعیت خارجی آن را نمیپذیرند. مستند اصلی هزاره گرایی و نیز آخرت شناسی مسیحی در واقع کتاب مکاشفه یوحناست. البته در مورد موضوعات الهیات مسیحی بحثهای فراوانی وجود دارد که در این نوشتار مختصر نمیتوان به تمام آن اشاره کرد.
دورههای الهیات مسیحی
الهیات مسیحی همانند تاریخ خود کلیسا به چند دوره اصلی تقسیم میشود:
دوره آباء کلیسا
دوره قرون وسطی
دوره رنسانس و نهضت اصلاح
دوره روشنگری
دوره مدرن
در دوره نخست ابتدا الهیات مسیحی بیشتر به عنوان دفاعیه نویسی رواج داشت و پس از آن و با سیطره مسیحیت از قالب دفاعیه خارج شده و توسط اندیشمندان مسیحی به شکل اولیه خود دست یافت. اوج و فراز این دوره برای الهیات ظهور آثار آگوستین است.
در دوره دوم اما الهیات مسیحی این شکوفایی دوره نخست را نداشت و بجز مقطعی در قرون دوازدهم و سیزدهم که الهیات مدرسی به ظهور رسید، همانند تاریخ غرب، دوران تاریک و خاموشی خود را سپری کرد.
اما در دوره رنسانس و نهضت اصلاح بسیاری از موضوعات الهیاتی دوباره دستخوش تغییر شدند و سوالات فراوانی که مسیحیان متوجه الهیدانان میکردند اکثر مواقع بیپاسخ بود. همین امر سبب ظهور روشنگری در پرتو عقل شد.
الهیات مسیحی در دوره روشنگری تحولات جدی را پشت سر گذاشت. زیرا در این دوره بسیاری از باورهای مسیحیان با عقل از سر ناسازگاری درآمد و محققان این دوره که شیفته عقل بودند به الهیات بها نداده و تا حد زیادی آن را بی اعتبار ساختند. ایشان در هر تعارضی که بین دین و علم رخ میداد، بدون درنگ جانب علم را گرفته و بر طبل رسوایی دین میکوبیدند.
اما دوره مدرن، دوره فروغ مجدد الهیات مسیحی بود. این نه به معنای به اوج رسیدن الهیات بلکه به معنای سرپا شدن و قامت راست کردن آن پس از طوفان انتقادات چند قرن گذشته بود. علاوه بر این در این دوره الهیات رویکردهای نوینی را نیز به خود دید که در طی عمر درازش بیسابقه بود؛ رویکردهایی مانند الهیات سیاهان، الهیات فمینیستی، الهیات نئوارتدکسی و...
برخی مهمترین افرادی که در مسیحیت بر الهیات و سیر تاریخی آن تاثیرگذار بودهاند، از این قرارند: ژوستین، کلمنت، اریگن، ترتولیان، آگوستین، گریگوری، جان اریگنا، آکویناس، آلبرت، دانز اسکوتس، لوتر، تسوینگلی، کالون، شلایر ماخر، بولتمان، هارناک، بارت و...