دانلود کتاب The Way of Kings
by Brandon Sanderson
|
عنوان فارسی: راه پادشاهان |
دانلود کتاب
جزییات کتاب
کالاک تودهی سنگآسا را دور زد، پایش لغزید، سکندری خورد و در برابر پیکر نیمهجان یک تاندِرکلَست توقف کرد. هیولای سنگی غولپیکر بر روی پهلو دراز به دراز افتاده بود. برآمدگی شکستهی دنده مانندی، سینهاش را شکافته و از آن بیرون زده بود. اسکلتبندی هیولا، همچون صورت مجسم شیطانی بود که دستها و پاهایش (به شکلی غیرطبیعی بلند) از شانهی سنگیاش جوانه زده بودند. چشمهایش دو حفرهی عمیق سرخرنگ بر روی صورتِ نوک پیکانیاش قرار گرفته و گویی توسط آتشی فروزان در قعر زمین آبدیده شده بودند. فروغ زندگی رفتهرفته از چشمان هیولا رخت بربست. حتی پس از گذشت قرنهای متمادی، دیدن یک تاندرکلست از آن فاصلهی نزدیک، لرزه بر اندام کالاک میانداخت. دستان هیولا به بلندی قامت یک انسان بود. این یکی هم معلوم بود که (درست مثل سایرین) بهدست آنها کشته شده است. مرگی که بههیچعنوان، خوشایند نبود. صد البته که مرگ (جز در مواردی نادر) همیشه ناخوشایند بود. دورتادور هیولا گشتی زد و با احتیاط، راهش را بهسوی میدان نبرد ادامه داد. سرتاسر دشت را تختهسنگهای کوچک و بزرگ پوشانده بود. منارههای سنگی (که طبیعت بهدست خود، تراششان داده بود) در اطرافش قد علم کرده بودند. اجساد در اینجا و آنجای دشت، پراکنده بودند. گیاهان معدودی در این دشت میروییدند. رد خراش بر روی تختهسنگها و برآمدگیهایشان بهچشم میخورد. برخی از آنها متلاشی شده بودند. مشخص بود که سِرجبایندِرها در این محلها مبارزه کرده بودند. هراز گاهی از کنار گودالهای عجیبوغریبی که مشخص بود تاندرکلستها از داخلشان از دل زمین بیرون آمده بودند، میگذشت. بسیاری از اجساد دوروبرش متعلق به انسانها بودند و بسیاری هم نه. انواع خونها با رنگهای مختلف با هم درآمیخته بودند. سرخ... نارنجی... بنفش. گرچه هیچیک از اجساد اطرافش جُم نمیخورد، اما اصواتی مبهم در فضا موج میزدند. نالههایی حاکی از درد... نعرههایی حاکی از ماتم. آن صداها اصلاً به غریو پیروزی شبیه نبودند. دود از جای جای اعضای سوختهی اجساد و حتی از برخی تختهسنگها بلند میشد. معلوم بود که داسْتْبرینگِرها کارشان را عالی انجام داده بودند. کالاک دست بر سینه ایستاد و با خودش فکر کرد، اما من زنده ماندم. و به سمت محل موعود شتافت.