دانلود کتاب Williams' Glass Menagerie and Streetcar Named Desire (Cliffs Notes
by James L. Roberts
|
عنوان فارسی: باغ وحش شیشه ای و اتوبوسی به نام هوس ویلیامز (صخره یادداشت |
دانلود کتاب
جزییات کتاب
قبل از هر صحبتی درباره نمایشنامه ی باغوحش شیشهای اثر تنسی ویلیامز مهم است بدانیم که این نمایشنامه در زمان حضور راوی یعنی تام رخ نمی دهد، بلکه نمایشنامه براساس خاطرات او پیش می رود. داستان نمایشنامه در آپارتمانی در بخش طبقه ی پایین اجتماعی شهر سنت–لوئیس در سال ۱۹۳۷ روی می دهد. تامشخصیت اصلی و راوی نمایشنامه، پسر آماندا و برادر کوچکتر لورا است، او در یک کارخانه کفش کار می کند تا کمک خرجی برای خانواده باشد. دیگر از کارش خسته شده و میخواهد شاعر شود. او با گشت های شبانه و رفتن به سینما و بارهای محلی از واقعیت ها فرار می کند. از طرفی نسبت به وظایف اش در خانواده احساس مسئولیت میکند و از طرفی هم در فکر فرار است. راوی داستان به جزئیاتی فراتر از شرایط زندگی شخصیت های درون نمایشنامه می پردازد، او به ما میگوید که مردم طبقات پایینتر اجتماع در آمریکا هنوز از رکود بزرگ اقتصادی جهانی آن دوران رنج می برند و تاثیر آن هنوز روی زندگی شان ملموس است.
در اولین صحنههای نمایشنامه متوجه میشویم که پدر خانواده سالها پیش آنها را تنها گذاشته و رفته است، گرچه عکسی از او در میان باغوحش شیشهای قرار دارد. وقتی تام صحبت می کند کلمات شیوا و واضح اند و تصاویر مرتبط با متن پیش می روند، تجسم کنید اگر در زمان اجرای این نمایشنامه در میان تماشاچیان بودید چه حسی به شما دست می داد. در صحنههای اولیه نمایش با مادر خانواده آشنا می شویم، آماندا که هنوز درگیر گذشته است، گذشته ای به عنوان زنی جوان از طبقهی بالای اجتماع. او هر دو فرزندش را به خاطر رفتارهایشان نکوهش می کند ( لورا به پایش ارتز میبندد و به شدت خجالتی است، از طرفی تام هم مشغول نوشتن شعر است و هر شب برای تماشای فیلم از خانه بیرون می زند)، لورا شخصیتی ضعیف و شکننده دارد که مشغول جمع آوری حیوانات شیشهای است، یک شب سر نزاع و جر و بحث آماندا و تام، چند تا از مجسمه های شیشه ای شکسته می شوند.
درواقع لورا شخصیتی بدخلق و عصبانی ندارد، او شاهد از هم پاشیدن خانواده اش است و روز به روز غمگین و شکننده تر می شود. آماندا دائماً به لورا فشار میآورد که برای خودش خواستگاری پیدا کند و حتی او را در کلاسهایتجاری ثبت نام میکند تا شانسش برای پیدا کردن مردی مناسب بیشتر شود. لورا بسیار خجالتی تر از آن است که بتواند به این کلاسها برود و به جای آن در خیابانها با آن پای لنگش پرسه می زند. تام و لورا هر دو در دنیای خیالی خودشان به سر می برند و اصرارهای مادرشان برای تلاش در مسیر رسیدن به موفقیت های بزرگ تر، بیشتر باعث ایجاد تنش در زندگیشان می شود. به عنوان آخرین تلاش برای پیدا کردن شوهری برای لورا، آماندا به تام میگوید که در محل کارش نگاهی بیاندازد و مرد مناسبی برای لورا پیدا کند. تام یکی از آشناهایش به نام جیم را برای شام به خانه دعوت می کند، در حالی که نمی داند جیم کسی است که لورا در دبیرستان به او علاقهمند بوده ولی چون بسیار خجالتی است هیچ وقت در مورد آن صحبتی نکرده است.
وقتی جیم می آید، لورا بیشتر وقت مهمانی را پنهان می ماند و پیش آنها نمیرود تا اینکه جیم لیوانی شراب برایش میبرد و با هم به پای صحبت می نشینند. جیم او را به خاطر نمی آورد تا اینکه لورا میگوید در گذشته جیم او را رز آبی(Blue Roses) صدا میزده چون اسم بیماری اش را اشتباه فهمیده بود. جیم در حالی که نگاهش به یکی از مجسمه های مورد علاقه ی لورا( یک اسب تک شاخ شیشه ای) است، سعی میکند به لورا بگوید باید اعتماد به نفس بیشتری داشته باشد. مجسمه از دستش میافتد و شاخش میشکند و به «اسبی معمولی» تبدیل می شود، لورا آشفته به نظر نمی رسد. جیم سپس میگوید باید او را ببوسد و سپس لورا را بوسیده و لورا هم از خجالت سرخ می شود. جیم خیلی زود از آنجا میرود و میگوید که در شرف ازدواج است. لورا از او می خواهد مجسمه را به عنوان یادگاری نگه دارد، واضح است که لورا به او علاقهمند شده است. در این زمان برق رفته است و تمامی لامپ ها خاموش اند چون تام پول قبض برق را برای شغل جدیدش به عنوان تاجر دریایی کنار کذاشته است. آماندا تام را برای دعوت کردن کسی که نامزد دارد سرزنش میکند. تام نمیدانست جیم نامزد داشته است. او میرود که هیچ وقت به خانه بر نگردد. او در آینده داستان را تعریف می کند و به گناهش به خاطر تنها گذاشتن لورا اقرار می کند.