دانلود کتاب Human Institutions: A Theory of Societal Evolution
by Jonathan H. Turner
|
عنوان فارسی: نهادهای بشری : نظریه اجتماعی تکامل |
دانلود کتاب
جزییات کتاب
نظام های نهادی که بر جوامع مدرن حاکمند- اقتصاد، سیاست، خویشاوندی، دین، آموزش، قانون، علم، پزشکی، ورزش، و غیره- در میان جوامع نخستین، بیرون از ساختار و فرهنگ خویشاوندی و دسته، زیاد قابل رؤیت نبودند. پس بیست هزار سال گذشتۀ تکامل انسانی به تمایزگذاری نظام های نهادی متمایز مشغول بوده است؛ امروز، هر جامعه از رشته ای از مجموعه های نهادی ترکیب می شود که در اصل، کل فعالیّت انسانی را سازمان می دهند. نهادها به این دلیل، موضوع مهمی هستند که ساختارهایی هستند که جمعیت های انسانی را به انطباق با محیط شان قادر می سازند. پس می توانیم نهادهای اجتماعی را به عنوان آن ساختارهای وسیع جمعیت و نظام های(نمادین) فرهنگی مناسبی تعریف کنیم که انسان ها ایجاد می کنند و برای تطبیق با مقتضیّات محیط شان به کار می برند. بدون نهادها انسان ها زنده نمی مانند، و جوامع وجود ندارند. بنابر این نهادها شالوده ای برای کارایی انسان ها به عنوان یک گونه هستند. به نظر اسکات، پاول و دیماجیو نوعاً واحدهای سازمانی که نهادها از آن ها ساخته می شوند بیشترین توجه را جلب می کنند. برای مثال، جامعه شناسان، خانواده را به جای نظام های خویشاوندی، شرکت ها را به جای نظام های اقتصادی، کلیساها را به جای دین، سازمان های دولتی را به جای نظام سیاسی، مشاغل پزشکی را به جای پزشکی، کارگزاران اجرای قانون را به جای قانون مطالعه می کنند. ... در واقع، «نهادگرایی جدید» در نظریۀ سازمانی، بیشتر دربارۀ سازمان ها در محیط های فرهنگی شان است تا اینکه دربارۀ پویایی خاص نظام های نهادی، به خودی خود باشد. برخی از دانشمندان نهادها را به عنوان کل و به عنوان ویژگی نوظهور سازمان اجتماعی- انسانی مطالعه می کنند. ترنر و باینز استدلال می کنند هر سطح واقعیت به وسیلۀ مجموعۀ متمایز نیروهای خودش، با ایجاد اَشکال ساختاری و فرهنگی که برای سطح معینی از واقعیت بی نظیرند هدایت می گردد. این پرسش که کدام سطح واقعیت(خرد، میانی، کلان) در اولویّت قرار دارد برای چند دهه، نظریه پردازی در جامعه شناسی را اشغال کرده است. برخی با اعلام اینکه کل واقعیت در اصل از فرآیندهای میان- شخصی ساخته می شود خردگرایند؛ دیگران با این استدلال که کل فرآیندهای سطح خرد، تحت فشار صورت بندی های اجتماعی- فرهنگی بزرگ- مقیاس قرار دارند کلان گرایند. به تعبیری، هر دو موضع تا این اندازه درست هستند که: ساختارهای اجتماعی و فرهنگی در سطح کلان به وسیلۀ انسان های در کنش متقابل تولید می شوند و از طریق کنش متقابل چهره به چهره استمرار می یابند؛ و برعکس، همۀ رویارویی های کنش متقابل چهره به چهره در ساختارهای اجتماعی و نظام های فرهنگی کلان تر جای می گیرند؛ و از اینرو تحت فشار این نظام ها قرار می گیرند. اما چنین استدلال هایی استعاری اند تا نظری. آنچه مورد نیاز است این شناخت روشن است که جوامع انسانی در سه سطح سازمانی، هر یک با نیروهای ذاتی پیش برندۀ عمل صورت بندی های ساختاری و فرهنگی پدیدار می شوند. در حالی که این ادعا تحلیلی است، ترنر استدلال می کند که بیش از سهولتی مفهومی است. البته سطوح خرد، میانی، و کلان واقعیت اجتماعی دقیقاً همین اند: واقعی. می توان ساختارهای متمایز را در هر یک از این سطوح مشاهده نمود، و از نگاه ترنر هدف نظریۀ جامعه شناختی، تبیین نیروهای پیش برندۀ صورت بندی هایشان است. دقیقاً سطوح به یکدیگر مربوط می شوند و در یکدیگر جای می گیرند: سازمان ها از رویارویی های خرد ترکیب می شوند، و نظام های نهادی از ساختارهای سطح میانی مثل سازمان ها ساخته می شوند؛ و برعکس، صورت بندی ساختارهای سطح میانی و فرهنگ تحت فشار قلمروی نهادی قرار دارند که آن ها در آن جای می گیرند، در حالی که رویارویی ها از طریق ساختارهای میانی محدود می شوند که آن ها در آن ساختارها جای دارند. در سطح خرد، رویارویی، واحد ساختاری اساسی است؛ در سطح میانی، واحدهای جمعی و همگن، ساختارهای کلیدی اند؛ و در سطح کلان، نهادها ساختارهای بنیادی اند. رویارویی، دوره ای از آگاهی متقابل در میان افراد مشخص شده از طریق ارتباط است که به فراز و نشیب کنش متقابل چهره به چهره شکل می دهد. در سطح میانی، دو شکل ساختاری پدیدار می گردد: واحدهای جمعی و همگن. واحد جمعی به وسیلۀ تقسیم کار سازمان یافته در تعقیب مقاصد و اهداف، گرچه روشن یا مبهم نشان داده می شود. اَشکال اساسی این واحدهای جمعی، گروه ها، سازمان ها، و اجتماعات هستند. واحد همگن از طریق تمایزهایی که افراد ایجاد می کنند و به کار می برند شکل می گیرد: جنسیت، سن، طبقه، قومیّت/ نژاد، منطقه، و امثال این ها. اعضای این مقوله های اجتماعی، ویژگی های مشخص کنندۀ معینی را سهیم اند که آن ها را برای برداشت های متمایزی به وسیلۀ دیگران مشخص می سازند. بسیاری از تمایزهای همگن در جوامع انسانی از موقعیت ها در واحدهای جمعی ناشی می شوند- برای مثال، دانشجو، کارگر، پدر، دانشمند، و امثال این ها. برعکس اعضای واحد همگن می توانند نیروی محرک سازمان واحد جمعی باشند همانطور که در جنبش های حقوق مدنی و زنان مهم بودند. پس هنگامی که در تحلیل سطح میانی وارد شدید جامعه شناسی علمی باید نظریه هایی دربارۀ نیروهای پیش برندۀ شکل گیری یا طرز عمل واحدهای جمعی و همگن ارائه دهند. در سطح کلان واقعیت، نهادها ساختارهای اساسی اند. نهادها و نظام های متناظرشان در ارزش های فرهنگی، ایدئولوژی ها، و هنجارها به جمعیت ها در کل امکان می دهند با محیط زیستی- جسمانی و اجتماعی- فرهنگی سازگار شوند. بنابر این تحلیل سطح کلان بر نظریه های در حال رشد دربارۀ نیروهایی استوار است که شکل گیری نظام های نهادی را به عنوان جمعیت هایی سازگار با محیط های زیست شناختی، فیزیکی، و اجتماعی- فرهنگی پیش می برند که آن ها در آن محیط ها باید استمرار یابند(شامل آن هایی که به وسیلۀ همان عمل سازمان اجتماعی ایجاد شدند). پس تحلیل نهادی به این دلیل ذاتاً تکاملی است که بررسی می کند چگونه انسان ها ساختارهای وسیع جمعیت و نظام های فرهنگی را ایجاد می کنند که آن ها را قادر می سازند در محیط، غالباً محیط ساختۀ خودشان ادامۀ حیات دهند.
نهادها از طریق جمعیت، تولید، بازتولید، تنظیم، و توزیع ایجاد می شوند، ابقاء می گردند، و تغییر می کنند. تمایز نهادی با رشد جمعیت های انسانی شروع شد. چون همانطور که جمعیت رشد می کند انواع جدید ظرفیت های پشتیبانی در جامعه شناخته می شوند- ظرفیت هایی برای تأمین منابع بیشتر، برای هماهنگی و کنترل، برای توزیع منابع، و برای یافتن راه هایی برای تداوم ساختارهای اجتماعی. این ظرفیت ها به افراد فشار می آورند تا راه حل هایی برای مسائل جدیدی پیدا کنند که در حال ظهورند، و الگوهای تمایز نهادی از این فشارها پدید می آیند. در بنیادی ترین سطح، نهادهای اجتماعی- انسانی نمی توانند بدون افراد وجود داشته باشند، و در نتیجه، شاید بازتولید زیست شناختی، پیش برنده ترین نیروی پشت همۀ الگوهای سازمان اجتماعی باشد. این فشار جمعیت ها برای ایجاد نظام های نهادی به منظور سازگاری با محیط های اجتماعی- فرهنگی خودشان، تکامل انسانی را بیش از سایر گونه ها پیش می برد. نهادها در جریان تاریخ انسانی به عنوان پاسخ هایی به فشارهای انتخابی تحمیل شده از سوی نیروهای بنیادی پیش برندۀ سطح کلان واقعیت اجتماعی ظهور کرده اند. ترنر شرح مختصری از عناصر اساسی نظام های نهادی محوری و ارزیابی انواع فشارهای انتخاب که باعث شد آن ها در گام نخست ظهور کنند ارائه داده است. سپس او توضیح داده است که نهادها چگونه در طی حرکت از شکارگری و جمع آوری از مسیر بستانکاری و کشاورزی به جوامع صنعتی و پساصنعتی تکامل یافتند.
فعالیت های اقتصادی، سیاسی، دینی، آموزشی، و قانونی جوامع در دورۀ شکار و جمع آوری خوراک در گروه خویشاوندی انجام می شد. به نظر بلومبرگ، وینچ و ترنر همۀ صورتبندی های نهادی در دورۀ شکارگری و جمع آوری فقط به وسیلۀ انواع متمایز فعالیت های اعضای خانواده همانطور که در جستجوی غذا (اقتصاد)، پرورش بچه هایشان (آموزش)، خطابۀ ماورالطبیعه (دین)، و حل و فصل منازعات (قانون) بودند قابل تشخیص بودند. سایر نهادها مثل حکومت حتی در این معنای حداقلی فعالیت های قابل مشاهده در میان اعضای خانواده به سختی مشهود بودند. در شرایط بسیار فراگیر، تاریخ توسعۀ انسانی در طول ۱۵۰۰۰ سال اخیر بر محور دو گرایش در نظام خویشاوندی چرخیده است: (۱) بسط ابتدایی نظام خویشاوندی از شکل ساده اش در جوامع شکارگری و جمع آوری تا سازگاری با فشارهای انتخاب ایجاد شده به وسیلۀ اندازه و پیچیدگی فزایندۀ جامعه به عنوان انسان هایی که بستانکاری را کشف کردند، و سپس با توسعۀ بیشتر، (۲) تفکیک نظام های نهادی جدید بیرون از نظام خویشاوندی، و کاهشی برابر در میزان بازگشت نظام خویشاوندی به شکل ساده روشن با شکارچی- جمع آوری کنندگان. نظام خویشاوندی شکارچی- جمع آوری کنندگان از هنجارهای تبار دو جانبۀ/بی سر، سکونت نومکانی(با برخی گرایش ها به سمت دومکانی یا پدرمکانی)، خانواده های هسته ای(گاهی پیوسته با خانواده های گسترده)، آزادی انتخاب در ازدواج مورد هدایت قواعد تابوی محارم(و گاهی برون همسری و درون همسری)، جدایی آسان، اقتدار برابری طلبانه، و تقسیم کاری که در آن مردان شکار می کردند و زنان جمع آوری می کردند ترکیب شده بود. در این تقسیم کار اقتصادی است که بذرهای نهاد اقتصاد می تواند بنا نهاده شود.
جوامع کشاورز، فرآیند مهار نیروی غیرانسانی برای سرمایۀ فیزیکی، بطور چشمگیرتری حیوانات برای شخم زنی بلکه نیروی باد و آب برای انواع جدید ماشین ها برای تولید کالاها و اجناس را شروع کردند. این شیوه های جدید بهره وری، افزایش زیادی در سطح مازاد اقتصادی را ممکن ساختند که به نوبه، ماهیّت همۀ نظام های نهادی را تغییر دادند. از آنجا که جمعیت بزرگتری می توانست حمایت شود جمعیت به عنوان یک نیرو حتی فشارهای انتخاب بیشتری بر تولید، توزیع، تنظیم اعمال می کرد؛ و همانطور که ارزش های مربوط این نیروها افزایش یافت، تمایزگذاری و توسعۀ نهادی از پی آمد. حالا به واسطۀ مازاد اقتصادی منجر به تثبیت و تمرکز بیشتر قدرت، یک دستگاه دولت می توانست حمایت گردد. به همراه تولید و قدرت توسعه یافته، نابرابری فزاینده و ظهور طبقات اجتماعی جدید آمد. به جز تمایز کامل آموزش به عنوان یک نظام بزرگ بازتولید، همۀ نهادهای اصلی دیگر به همراه گرایش به کشاورزی کاملاً تفکیک شدند. با گرایش به کشاورزی، نظام خویشاوندی دیگر راه حلی برای ظرفیّت های بالاتر جمعیت، تولید، توزیع، تنظیم، و بازتولید به عنوان نیروهای اجتماعی نشان نمی داد. انواع جدید واحدهای صنفی و همگن در قلمروهای نهادی در پاسخ به فشارهای انتخاب ناشی از این نیروهای پویای کلان پدیدار شدند. همانطور که نفوذ نظام خویشاوندی کاهش می یافت فشار انتخاب بر حکومت افزایش می یافت؛ و بنابر این مبادله های نهادی کلیدی جوامع کشاورزی بر محور ترقی حکومت، و تنزل نظام خویشاوندی به عنوان نهادهای درگیر در هماهنگ سازی و کنترل جمعیت استوار بود.