دانلود کتاب Heaven, Texas
by Susan Elizabeth Phillips
|
عنوان فارسی: بهشت، تگزاس |
دانلود کتاب
جزییات کتاب
مهم نیست که چه اتفاقی براش بیافته، اما گریسی اسنو مصمم هست تا بابی تام دنتون بازیکن سابق و ماهر فوتبال آمریکایی رو با به محل تولدش یعنی هٍوٍن تگزاس ببره، تا در اونجا در اولین تجربه اش به عنوان بازیگر در فیلمی بازی کنه. بابی تام با وجود زیبایی خیره کننده و جذابیت بیش از حدش، هیچ علاقه ای به بازیگر شدن و همکاری با مدیر خشک و ارباب منشانه کمپانی فیلم سازی نداره. بجاش تصمیم میگیره که گریسی رو از یک دختر ساده به یک گربه وحشی و جذاب تبدیل کنه.
اما برای یک پسر بد مثل بابی تام، هیچ چیز خطرناک تر از مخفی کردن یک گربه ی وحشی با قلبی به مهربونی یک فرشته در شهری به اون کوچیکی نیست و زمانی که این دو فرد فراموش نشدنی با هم عشق، خنده و شوری رو تجربه میکنن که فقط ممکنه توی بهشت به وجود بیاد تمامی ترمزها بریده میشه.
تذکر : قسمت دوم ربطی به قسمت اول نداشته و داستان هر سری مجزاست.
قسمتی از متن رمان بهشت من تگزاس:
چندین راحتی و صندلی در مرکز اتاق قرار داشتند . میز نیم دایره ای در جلوی یکی از پنجره ها قرار داشت و دست گل زیبایی در داخل یک گلدان چوبی روی آن قرار داشت . گریسی با شیفتگی به آن خیره شد .
" تو چطور به وجود همچین چیز زیبایی بی توجه بودی ؟"
سوزی لحظه ای چیزی نگفت. سپس لبخندی روی لبهایش نشست، دوربرگردانی را دور زد و گفت: "من از چالش خوشم میاد. یه مرکز خرید حدود سی مایلی اینجا هست. خیلی خوش می گذره."
در سه ساعت آینده سوزی مانند یک گروهبان آموزش دیده او را از یک فروشگاه ارزان به فروشگاه دیگری می برد و مانند سگ پلیس در هر جا به دنبال معامله بود. او هیچ توجهی به سلیقه ی گریسی نمی کرد و در عوض لباسهای جوانانه و محرکی برایش بر می داشت که گریسی هرگز جسارت انتخابشان را برای خود نداشت. سوزی یک دامن نازک و بلوز ابریشمی سنگ دوز شده برایش انتخاب کرد، و همچنین پیراهن صورتیِ هندوانه ای که از وسط ران تا ساق پایش باز بود، شلوار جین سنگ شور با تاپ کشباف، دامن کوتاه وسوسه انگیز و ژاکت کتان که جذب سینه اش می شد.
چشمانش را تنگ کرد و فکش را به هم فشرد، دست گریسی را گرفت و در حالی که با سرعت از بین درخت ها می گذشت او را با خود کشید. آن قدر سریع می رفت که گریسی با همه چیز برخورد می کرد. او را به خود نزدیکتر کرد، اما از سرعتش کم نشد. زمانی که به خوبی از دید همه خارج شدند گریسی را رها کرد و به تنه درخت گردو تکیه داد .
" این موضوع داره به یکی از بدترین تجربه های زندگیم تبدیل می شه، نمی تونم این کار رو بکنم، گریسی. ترجیح می دم موش بخورم تا برم اون جا و لباس های اون رو درآرم. نمی تونم با یه مادر که داره به بچه اش شیر می ده عشق بازی کنم."