دانلود کتاب Personality Theories: Critical Perspectives
by Albert Ellis
|
عنوان فارسی: نظریه شخصیت: دیدگاه های انتقادی |
دانلود کتاب
جزییات کتاب
آلبرت الیس برای توجیه رفتار انسان از مدل سادهای استفاده میکرد و به کمک آن علل و همچنین باورها و عواقب آن باور را توجیه می کرد. در ادامه با این سیستم فکری شناختی بیشتر آشنا میشوید.
نظریهی شخصیت رفتاردرمانی عقلانی- هیجانی آلبرت الیس
توجیه عقلانی-هیجانی شخصیت تقریباً بهراحتی ABC است(الیس، ۱۹۷۳؛ ۱۹۹۱). در نقطهی A، رویدادهای برانگیزندهی زندگی، مثل طرد شدن توسط معشوق یا ناکامی در وارد شدن به دورهی فوقلیسانس قرار دارند. نقطهی B عقایدی را نشان میدهد که افراد از آنها برای پردازش کردن رویدادهای برانگیزنده در زندگی خود استفاده میکنند. این عقاید میتوانند عقلانی باشند، مانند اعتقاد به اینکه طرد شدن مایهی تأسف بوده یا شکست آزارنده و ناخوشایند بوده است. این عقاید میتوانند غیرعقلانی باشند، نظیر فکر کردن به اینکه «طرد شدن من واقعاً وحشتناک بود»، «هرگز دوباره کسی مرا دوست نخواهد داشت» یا «چقدر وحشتناک است که نتوانستم وارد دورهی فوقلیسانس شوم؛ آنها برای همیشه مانع موفقیت من شدند». در نقطهی C فرد پیامدهای هیجانی و رفتاری آنچه را که بهتازگی اتفاق افتاده است تجربه میکند.
اغلب افراد و بسیاری از درمانگران تصور میکنند که پیامدهای هیجانی مهم رشد شخصیت، نتیجهی مستقیم رویدادهای برانگیزندهای هستند که افراد در معرض آنها قرار داشتهاند. یعنی A مستقیماً به C منجر میشود. به این صورت که هرچه عوامل و فعالیتها در اوایل زندگی دلپذیرتر بوده باشند، شخصیت سالمتر خواهد بود؛ هرچه رویدادهای برانگیزنده ناخوشایندتر بوده باشند، انسان ازلحاظ هیجانی آشفتهتر خواهد بود. اما این افراد و درمانگران طبق رفتاردرمانی عقلانی-هیجانی کاملاً در اشتباه هستند.
رفتار درمانی عقلانی-هیجانی بهعنوان یک نظریهی شناختی، به فرایندهای درون فرد بهعنوان عوامل تعیینکنندهی مهم عملکرد شخصیت اشاره میکند. این رویدادهای برانگیزنده (A) نیستند که اهمیت دارند بلکه برداشتها و تعبیرهایی که فرد از این رویدادها میکند، مهم هستند. یعنی B مستقیماً به C میانجامد. بنابراین کسی که طرد یا شکست را از طریق عقیدهی عقلانی پردازش میکند ممکن است پیامدهای مناسب تأسف، پشیمانی، دلخوری، ناخوشنودی را احساس کند و تصمیم بگیرد آنچه را که میتوان تغییر داد، تغییر دهد تا از وقوع دوبارهی رویدادهایی که مایهی تأسف هستند جلوگیری کند. فرد دیگری که با همین رویدادها مواجه میشود اما رویدادهای برانگیزنده را از طریق نظام عقیدتی غیرعقلانی پردازش میکند ممکن است پیامدهای نامناسبی چون افسردگی، خصومت، اضطراب یا احساس پوچی و بیارزشی را به بار آورد. نکته این است که افراد با نحوهای که فکر میکنند، نه بهوسیلهی محیط، خود را ازلحاظ هیجانی سالم یا ناراحت میکنند؛ «همینجا» نه «آن بیرون» واقعاً احساسهای ما را تعیین میکند. همانگونه که فیلسوفان رواقی ۲۵۰۰ سال قبل اعتقاد داشتند (الیس، ۱۹۷۳). تقریباً هیچ دلیل موجهی وجود ندارد که افراد منطقی خود را روانرنجور، هیستریک یا ازلحاظ هیجانی آشفته کنند.
اگر افراد زندگی خود را بر گرایشهای ذاتی منطقی و تجربی بودن بنا نهند، میتوانند از آشفتگیهای هیجانی اجتناب کنند. با نگاهی به پیشرفت بشر در علوم فیزیک و زیستشناسی متوجه میشویم که علت پیشرفت این است که فرضهای ما دربارهی دنیا، طبیعی بوده نه فوق طبیعی و اسرارآمیز. برای آزمایش کردن فرضها و ایجاد ساختار مؤثرتری برای ماهیت واقعیت، باید از تجربینگری و منطق پیروی کنیم. اگر به عقل بهعنوان راهنمای خود در زندگی اتکا میکردیم، رابطهی ما با خود و دیگران چقدر میتوانست مؤثرتر باشد. مطمئناً عقل خداگونه نیست و گاهی نقاط ضعف آن میتوانند ما را ناراحت کند، اما برای به حداقل رساندن اختلالهای هیجانی، مبنای بهتری از بهکار بردن عقلانیت برای پردازش کردن رویدادهای شخصی و میان فردی زندگی وجود ندارد. تفکر علمی نوری در تاریکی است.
بهعنوان انسانهای عقلانی میدانیم که دنیا همیشه عادلانه نیست، رویدادهای ناگوار در زندگی هرکسی اتفاق میافتند. بنابراین گاهی دستخوش هیجانهای بجایی مانند تأسف، پشیمانی، ناخوشنودی و دلخوری میشویم. درواقع، میدانیم که کامل نیستیم و همیشه شکستهایی داریم و اشتباهاتی میکنیم. اما اگر کسی صرفاً به این دلیل که کامل نیستیم، بهصورت موجودی بیارزش با ما برخورد کند، ناراحت خواهیم شد. با اینکه قبول داریم منافع شخصی خود را در درجهی اول اهمیت قرار میدهیم، تصمیم میگیریم شرایط اجتماعی ناخوشایند را در جهت منطقیتری تغییر دهیم، زیرا میدانیم در بلندمدت، به نفع ماست که در دنیای عاقلانهتری زندگی کنیم.
در دنیای عاقلانهتر، گرایشهای فطری خود را به صیانت نفس و لذتآفرینی میپذیریم. دراینصورت کمتر به فعالیتهای خودشکنی مانند لذتجویی کوتاهمدت سیگار کشیدن یا پرخوری میپردازیم که خوشنودی فوری تأمین میکنند ولی به قیمت کاهش سرزندگی و شادابی تمام میشوند. ما تمایلات خود را به خلاق بودن، استفاده کردن مؤثرتر از زبان، شهوانی و جنسی بودن، دوست داشتن و دوستداشتنی بودن، تحقق میبخشیم (الیس، ۱۹۷۳). اما به این دام غیرمنطقی نمیافتیم که فکر کنیم این تمایلات طبیعی، ضروریات مبرم هستند. برای مثال، اگر دیگران به ما احترام بگذارند و برای ما ارزش قائل باشند، زندگی شادتر میشود، اما نتیجه نمیگیریم که باید حتماً توسط دیگران تأیید شویم. آدمی که ازلحاظ هیجانی سالم است میتواند تااندازهای برای دیگران اهمیت قائل شود که رابطهی مناسبی با آنها داشته باشد اما آنقدر به دیگران اهمیت نمیدهد که اسیر تأیید آنها شود.