دانلود کتاب سووشون
|
عنوان فارسی: سووشون |
دانلود کتاب
جزییات کتاب
کتاب «سووشون» نوشتهی «سیمین دانشور» است. در قسمتی از کتاب میخوانیم: «زری گفت: به خاطر اینکه خواستم کاری به تو نداشته باشند و بتوانیم راحت زندگی کنیم. یکدفعه به گریه افتاد و گفت: به خاطر این یکی که توی شکمم است، چه فایدهای دارد بچه را با بدبختی به دنیا بیاوری و بزرگش کنی طاقت نداری، مفت از دستش بدهی. یوسف و خسرو آروم شدند و شروع کردند به نوازش زری که ما را ببخش. یوسف گفت: اگر از همان اول حقیقت را گفته بودی، این همه اذیت نمیشدی. آن شب گذشت و زری فقط به فکر این بود که آیا او ترسو است پس شجاعتش کجا رفته. آیا نگه داشتن خانواده و پرهیز از جنگ در آن ترس است. براستی ترس و شجاعت چیست؟ فردا صبح هر کس مشغول کاری بود. عمه داشت دینارهای طلا را که خریده بود میان رویه و آستر کت جا میداد و دور آنها را میدوخت. خسرو داشت نامهای مینوشت برای حاکم تا شاید اسبش را پس بگیرد. یوسف داشت کتابی میخواند و هر گاه خسرو با مشکلی بر میخورد از پدرش میپرسید. زری داشت لباس اتو میکرد،یک دست لباس کهنهی خسرو را اتو کرد و به غلام داد و گفت: کلو را اول به حمام ببر و بعد این لباسها را بده بپوشه. غلام که رفت خانم فاطمه به یوسف گفت: نگه داشتن کلو امکان ندارد و بایستی که او در کنار خانوادهاش باشد. زری با حرف عمه خانم موافق بود ولی یوسف اصرار داشت کلو را به مدرسه بفرستد تا نوشتن یاد بگیرید. زری بلند شد تا عرق معطر بیاورد ولی تمام شده بود و با دو مشربه بزرگ رفت تا از همسایه خود که پیرمردی بود عرق بخرد که متوجه می شود دختر حاکم را اسبی برداشته و به صحرا زده است. زری به خانه میآید و موضوع را به همه میگوید که ناگهان صدایی از تپه میآید که میبینند، سحر در حالی که دختر حاکم را سوار دارد بر روی بالای تپه ظاهر میشوند. پایین تپه کلی ماشین بود، از ژاندارمن و پاسبان گرفته تا خود حاکم و زینگر و ... همه آنجا بودند.»