دانلود کتاب مزرعه حیوانات
|
عنوان فارسی: مزرعه حیوانات |
دانلود کتاب
جزییات کتاب
درباره کتاب
کتاب «قلعهی حیوانات» اثر رماننویس و روزنامهنگار مشهور، «جورج اورول»، را «امیر امیرشاهی» ترجمه کرده است. این رمان زبانی ساده، روان و طنزآمیز دارد. در جایجای این کتاب بهکرات با کاراکترهایی آشنا میشویم که هریک سمبل طبقه یا قشر خاصی از جامعه هستند. اورول در این رمان برای به تصویر کشیدن هر یک از این طبقات و قشرها از حیوانات استفاده میکند. برای مثال بنجامین یکی از این حیوانات است که نماد آن قشر صوفیمآب جامعه است که همواره منزوی است و امیدی به تغییر ندارد و یکی از کلیدیترین جملات کتاب مربوط به باورهای او نسبت به لایتغیر بودن زندگی است. در بخشی از متن این کتاب میخوانید: «تنها بنجامین معتقد بود که جزئیات زندگی طولانیاش را به خاطر دارد و میداند همهچیز همان است که همیشه بوده و بعدها نیز به همین منوال خواهد بود، زندگی نه بدتر میشود و نه بهتر. او میگفت گرسنگی و مشقت قوانین لایتغیر زندگی است.» این چیزی نیست جز محکومکردن انقلابهای سوسیالیستی توسط افرادی که معتقدند ریشهی استثمار و ستم طبقاتی همواره پابرجا خواهد بود و جامعهی آرمانی سوسیالیستها تحقق نخواهد پذیرفت. اورول خود جزو کسانی بود که به نقاط مختلفی سفر کرده و همواره کشورهای سوسیالیستی را از نزدیک دیده بود. او از منتقدان انقلابهای سوسیالیستی بود. نویسنده بهخوبی توانسته در قالب یک داستان نمادین، بسیاری از واقعیتهای اجتماعی و سیاسی یک جامعه را توصیف کند. کتاب حاضر را انتشارات «جامی» منتشر کرده و در اختیار مخاطبان قرار داده است.
پیش زمینه
جورج اورول نام مستعار اریک بلر بود؛ مقاله نویس و رمان نویس سیاسی یی که نقدهای نیش دار و تند و تیزش علیه ظلم و ستم های سیاسی در اوایل نیمه ی قرن بیستم، او را به شهرت رساند. اورول در سال ۱۹۰۳ از پدر و مادری مهاجر در بنگال هند به دنیا آمد و در چند مدرسه ی خصوصی- از جمله مدرسه ی اتون در انگلستان که مخصوص دانش آموزان نخبه بود- تحصیلات خود را گذراند. تجربیات تلخ او از فضای متکبرانه، فخر فروشانه و نخبه سالار اتون و البته آشنایی عمیق او از واقعیات امپریالیسم انگلیس در هند، وی را نسبت به طبقات اجتماعی سفت و سخت جامعه ی انگلیس به شدت بدبین کرد.
اورول در دوران جوانی خود، یک سوسیالیست شد و صریح و بی پرده علیه تندروی های حکومت های شرق و غرب صحبت کرد و مدت کوتاهی هم، به دلایل و انگیزه های سوسیالیستی، در جنگ های داخلی اسپانیا- که از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ طول کشید- شرکت داشت. اورول برخلاف سوسیالیست های انگلیسی دهه ی ۱۹۳۰ و دهه ی ۱۹۴۰، مسحور و مفتون اتحاد جماهیر شوری و سیاست هایش نبود؛ از طرف دیگر نیز معتقد بود که جامعه ی شوروی تصویر مثبت و درستی از توانایی ها و امکانات بالقوه ی جامعه ی سوسیالیستی نیست. او نمی توانست چشمش را بر قساوت ها و فریبکاری های حزب کومونیست شوروی ببند (به محض این که حزب کومونیست شوروی سیستم نیمه فئودال تزاری را سرنگون و سرکوب کرد، حکومت دیکتاتوری جوزف استالین روی کار آمد).
اورول تبدیل به منتقد تند و تیز سرمایه داری و کومونیست شد و بیشتر به عنوان نماینده ی آزادیخواهی و مخالف سرسخت و متعهد ظلم و ستم حزب کومونیست در یادها مانده است. بزرگ ترین آثار ضد دیکتاتوری او، یعنی دو رمان مزرعه حیوانات و ۱۹۸۴، پایه و مایه شهرت او شدند و در سال ۱۹۵۰، تنها یک سال پس از اتمام رمان ۱۹۸۴، که زعم بسیاری شاهکار او به حساب می آید، درگذشت.
رمان پادآرمان شهر ۱۹۸۴، با ترسیم تصوری ترسناک از جهانی که در آن آزادی شخصی پدیده ای است مطلقاً موهوم، به تفکر کومونیست تک حزبی حمله کرد (کومونیست تک حزبی سیستم حکومتی یی است که در آن یک حکمران بر مجموعه ی کنش های اجتماعی یک جامعه نظارت داشته و برای آنها برنامه ریزی می کند). مزرعه ی حیوانات، که در سال ۱۹۵۴ نوشته شد، با درونمایه هایی مشابه سروکار دارد، اما در قالبی کوتاه تر و نسبتاً ساده تر. این رمان یک «قصه پریان» است که به سبک داستان های ازوپ نوشته شده و از حیوانات ساکن یک مزرعه ی انگلیسی بهره می گیرد تا تاریخ شوروی را نقل کند. برخی حیوانات داستان به طور مستقیم از رهبران حزب کومونیست گرفته شده اند؛ مثلاً دو خوک به نام های ناپلئون و اسنوبال به ترتیب نماد جوزف استالین و لئون تروتوسکی هستند. اورول به برخی دلایل زیبایی شناسانه و سیاسی از شکل داستانی استفاده می کند. برای فهم بهتر این دلایل، دانستن لااقل اصول اولیه و اساسی تاریخ شوروی تحت سیطره ی کومونیست که با انقلاب ۱۷ اکتبر آغاز شد، به درد بخور خواهد بود.
در فوریه ۱۹۱۷، پادشاه روسیه، تزار نیکلاس دوم، از قدرت کنار رفت و الکساندر کرنسکی شخص اول حکومت شد. در پایان ماه اکتبر (در تقویم های امروزی این تاریخ هفتم نوامبر ثبت شده)، کرنسکی از مسند قدرت سقوط کرد و ولادیمر لنین، بنیانگزار انقلاب روسیه، مامور سیاسی شد. هنگامی که جنگ و درگیری تقریباً در همه ی جبهه های روسیه شدت گرفت، متحدان اصلی لنین تقریباً به سرعت، برای بدست آوردن قدرت در حکومت تازه پا گرفته با همدیگر وارد رقابتی سخت شدند؛ قدرتمند ترین این افراد عبارت بودند از: جوزف استالین، لئون تروتوسکی، گریگوری زیوویو و لو کمانف بودند. تروتوسکی و استالین به عنوان مناسب ترین و محتمل ترین وارثان قدرت بی حد و حصر لنین سر برآوردند. تروتوسکی رهبری محبوب و کاریزماتیک بود و به خاطر سخنرانی های پرشورش شهرت داشت؛ در حالی که استالین کم حرف ترجیح می داد که در خفا جای پای خود را محکم کند. پس از مرگ لنین در سال ۱۹۲۴، رهبری گروهی ضد تروتوسکی را به عهده گرفت؛ اعضای این گروه شامل خود استالین، زینوویف و کامینف بودند. طی سالهای بعدی، استالین تروتوسکی را ابتدا از مسکو، بعد از حزب کومونیست و در نهایت به کلی از خاک روسیه بیرون کرد و بعد موفق شد که دیکتاتور مطلق و مسلم اتحاد جماهیر شوروی شود. تروتوسکی به مکزیک گریخت و بعد در سال ۱۹۴۰، همان جا به فرمان استالین ترور شد.
در سال ۱۹۳۴، یکی از متحدان استالین، یعنی سرگی کیروف در لنین گراد به قتل رسید و همین استالین را وادار کرد تا پاکسازی ننگین خود را در حزب کمونیست آغاز کند. استالین با «دادگاه های نمایشی» که برگزار می کرد (دادگاه هایی که استالین و متحدانش حکم نهایی آن را از قبل تعیین کرده بودند)، رسماً و به طور آشکار رقبای خود را به گرایشات ضد استالینی و تروتوسکیسم متهم کرد و در نهایت به آنان انگ «دشمن مردم» را زد؛ انگ «دشمن مردم» متضمن اعدام فوری و بی درنگ مخالفان بود. همین که برنامه های اقتصادی حکومت به مشکل برخورد و در نهایت با شکست مواجه شد، روسیه تحت فشار فراوان قحطی، خشونت و ترس قرار گرفت. استالین از رقیب قدیمی خود به عنوان یک وسیله استفاده کرد تا دل توده فقیر و تهی دست را بدست بیاورد. تروتوسکی دشمن ملی و در نتیجه سرچشمه ی اتحادی منفی شد. او شبح ترسناکی بود که حوادث وحشتناکی را به وجود می آورد؛ حوادثی که بدبختی حاضر در مقابلشان هیچ بود. ضمن این که استالین، با ربط دادن دشمنان خود با نام تروتوسکی، می توانست خاطر جمع باشد که دشمنانش از حزب کمونیست سریع و به خودی خود حذف خواهند شد.
این اتفاقات و دیگر تحولات جامعه ی شوری قبل از ۱۹۴۵، در داستان مزرعه ی حیوانات نمود مستقیم دارند: ناپلئون، اسنوبال را از مزرعه اخراج می کند و، درست مثل استالین و تروتوسکی، بعد از فروریختن آسیاب، در پاکسازی های خود از اسنوبال استفاده می کند. به همین قیاس، ناپلئون بر مسند دیکتاتوری تکیه می زند، در حالی که دیگر کسی اسمی از اسنوبال نمی شنود. اورول تقریباً بر پایه تجریباتش در یک گروه طرفدار تروتوسکی، در طی جنگ های داخلی اسپانیا بود که مزرعه ی حیوانات را به قلم آورد و اسنوبال به طور حتم، وجه سمبولیک بیشتری نسبت به ناپلئون دارد. گرچه مزرعه حیوانات به عنوان حمله و هجمه ای علیه یک حکومت مشخص نوشته شد، اما مفاهیمی همچون ظلم و جور، رنج و بی عدالتی کاربرد جامع تر و وسیع تری دارد. خوانندگان امروزی معتقدند کتاب اورول حمله ای قدرتمند است به هر نظام سیاسی، بلاغی یا نظامی یی که قصد دارد ناعادلانه بر بشر حکومت کند.
زمینه ی تاریخی
روسیه اوایل قرن بیستم، جامعه ای دو قطبی بود؛ اقلیتی کوچک بخش عظیمی از ثروت کشور را در اختیار داشتند، حال آن که بخش عظیمی از ساکنان این کشور، روستایی های فقیر و ستم دیده بودند. هنگامی که کارگران و روستایی ها، با کمک طبقه ای از روشنفکران دلواپس موسوم به «اندیشمندان»، علیه طبقه ی متمول و قدرتمند سرمایه دارها و اشرافیان طغیان کردند، کمونیست در روسیه پا گرفت. آنان امید داشتند که بتوانند براساس اصول اقتصاد آلمان و نظریات فیلسوف سیاسی آن کشور، یعنی کارل مارکس، آرمان شهری سوسالیستی به وجود آورند.
مارکس در کتاب خود، یعنی Das Kapital(سرمایه)، تفسیری بسیار جبرگرایانه از درباره ی تاریخ بشر مطرح می کند و می گوید که جامعه به طور طبیعی از حالت پادشاهی و اشرافیت خارج خواهد شد و شکل سرمایه داری به خود خواهد گرفت و بعد به حالت کومونیستی در خواهد آمد؛ سیستمی که در آن همه ی دارایی های جامعه به صورت مساوی و منصفانه میان همگان تقسیم خواهد شد، شان و منزلت کارگران تهی دست که نظام ظالم سرمایه داری کمرشان را خم کرده به ایشان بازخواهد گشت و همگی مردم زندگی یکسان و مساوی یی خواهند داشت. مارکس پس از نوشتن این اثر هوشمندانه و عالمانه، مانیفست حزب کومونیست را نوشت که فراخوانی پرشور به اقدام و عمل بود که می گفت: «کارگران جهان؛ متحد شوید!».
این طور که پیدا بود، رویاهای مارکس در روسیه ۱۹۱۷ می رفت که رنگ واقعیت به خود بگیرد. بعد از یک جنگ داخلی به لحاظ سیاسی پیچیده، فرمانروای روسیه، یعنی تزار نیکلاس دوم، به ناچار از تخت پادشاهی، که سه قرن دست خاندان او بود، کناره گیری کرد. یک روشنفکر انقلابی روس به نام ولادیمر الیچ لنین، به نام حزب کمونیست ضمام قدرت را به دست گرفت. رژیم جدید زمین ها و صنعت را حالت خصوصی خارج کرد و آن را زیر نظر حکومت قرار داد. متمرکز کردن سیستم اقتصادی اولین گام در جهت بازگرداندن روسیه به رفاه و آسایشی بود که این کشور قبل از جنگ جهانی اول تجربه کرد و البته مدرن کردن زیربناهای اولیه کشور؛ مثل آوردن برق به روستاها. پس از آن که لنین در سال ۱۹۲۴ درگذشت، جوزف استالین و لئون تروتوسکی در بدست آوردن کنترل جماهیر شوروی تازه پا وارد رقابت تنگاتنگی شدند. استالین، که خود سیاستمداری زیرک و حیله گر بود، به زودی تروتوسکی را، که مبلغ ایده آل کمونیست بین المللی بود، از کشور تبعید کرد. سپس، استالین با خشونت و بی رحمی شدید، شروع به تثبیت قدرت خود کرد، کسانی را که گمان می کرد با او دشمن هستند به قتل رساند یا به زندان افکند و بر پاکسازی زندگی اقلاً بیست میلیون شهروند روس نظارت مستقیم داشت.
شرح مختصر پی رنگ
یک گراز جایزه برده به نام میجر پیر، حیوانات مزرعه ی منور را برای یک گردهمایی در طویله ی بزرگ جمع می کند و خوابی را که دیده برای آنان تعریف می کند؛ او خواب دیده است که همه ی حیوانات بدون سلطه و تسلط و زورگویی انسان ها، به خوبی و خوشی در کنار همدیگر زندگی می کنند و به حیوانات می گوید که آنها باید برای رسیدن به چنین بهشتی کار کنند و زحمت بکشند و به آنان ترانه ای به اسم «جانوران انگلستان» را می آموزد که در آن، رویای او با شور و حرارت توصیف شده است. حیوانات با شور و شوق شدید از رویای میجر استقبال می کنند. میجر سه شب پس از این گردهمایی می میرد. در همین فاصله، سه خوک جوان به نام های اسنوبال، ناپلئون، و اسکویلر، اصول اساسی میجر را در قالب فلسفه ای به نام «حیوان دوستی» فرموله می کنند. بالاخره یک شب، دیروقت، حیوانات در نبردی موفق می شوند که صاحب مزرعه، آقای جونز را شکست داده و از مزرعه فراری دهند. آنها حالا آن جا را مزرعه ی حیوانات می نامند و خود را وقف به تحقق رساندن رویای میجر می کنند. اسب گاریچی یی به نام باکسر، با اشتیاقی عجیب، تمام وقت و انرژی خود را پای این آرمان می گذارد و از قدرت فراوان خود در جهت رفاه و پیشرفت مزرعه استفاده می کند و عقیده ی «بیشتر کار خواهم کرد» را شعار خود.
درابتدا، وضع مزرعه ی حیوانات خوب و روبه راه است. اسنوبال به حیوانات خواندن یاد می دهد و ناپلئون گروهی سگ جوان را عهده دار می شود تا به آن ها اصول «حیوان دوستی» را بیاموزد. وقتی آقای جونز دوباره پیدایش می شود تا مزرعه اش را پس بگیرد، حیوانات در نبردی که بعدها به نام «جنگ گاودانی» از آن یاد می شود، دوباره ی او را شکست می دهند و تفنگ جامانده ی کشاورز را به عنوان یادگار این نبرد برمی دارند. البته، به مرور زمان، میان ناپلئون و اسنوبال بر سر آینده ی مزرعه پیش از پیش اختلاف به وجود می آید و رفته رفته، این دو بر سر قدرت و نفوذ بر حیوانات با همدیگر وارد رقابت سخت و تنگاتنگی با یکدیگر می شوند. اسنوبال نقشه ی تاسیس یک آسیاب برقی را می ریزد، اما ناپلئون قاطعانه و محکم با این برنامه مخالفت می کند و در یک جلسه برای رای بر سر انجام یا انجام ندادن این طرح، اسنوبال سخنرانی پرشوری انجام می دهد. گرچه ناپلئون جواب کوتاه و مختصری به اسنوبال می دهد، اما بعدش صدایی عجیب درمی آورد و نه سگ جنگی (همان هایی که ناپلئون گرفته بود تا آنان را «آموزش دهد»، به طویله هجوم می آورند و اسنوبال را از مزرعه فراری می دهند. ناپلئون فرماندهی مزرعه ی حیوانات را بدست می گیرد و اعلام می کند که دیگر هیچ گردهمایی یی تشکیل نخواهد شد و تاکید می کند که از حالا به بعد، خوک ها تصمیم گیرنده خواهند بود و این به نفع همه ی حیوانات مزرعه است. ناپلئون سریعاً نظرش را در مورد آسیاب تغییر می دهد و با ساخت آسیاب موافقت می کند و همه ی حیوانات، مخصوصاً باکسر، شیره ی جان شان را پای کار می ریزند تا آسیاب تکمیل شود. یک روز، پس از آن که طوفانی می آید، حیوانات می بینند که آسیاب ویران شده است. انسان های کشاورز ساکن آن حومه با لحنی متفرعنانه می گویند حیوانات دیوارهایی ساخته اند که شل و نامستحکم است، هرچند ناپلئون مدعی ست که همه چیز زیر سر اسنوبال است و او به مزرعه برگشته تا آسیاب را تخریب کند. سپس ترتیب یک پاکسازی بزرگ را می دهد که طی این پاکسازی، حیوانات مختلفی که ظاهراً در فتنه ی بزرگ اسنوبال دست داشته اند (که در اصل منظور هر حیوانی است که با قدرت بلامنازع ناپلئون مخالف است)، درجا اعدام می شوند و زیر چنگ و دندان سگ های جنگی می افتند. ناپلئون که حالا حاکم مطلق و بی چون و چرای مزرعه است (باکسر شعار دیگری هم به شعارهایش اضافه می کند: ناپلئون همیشه درست می گوید)، رفته رفته دامنه ی قدرت خود را گسترش می دهد، تاریخ را تحریف می کند و تلاش می کند اسنوبال را شخصیتی منفی نشان دهد. ضمن این که رفتار ناپلئون نیز رفته رفته بیشتر به انسان ها شباهت پیدا می کند؛ مثلاً در تختخواب می خوابد، ویسکی می نوشد، و با کشاورزانی که در همسایگی اش هستند، داد و ستد می کند. اصول حیوان دوستی در اصل این اعمال را قدغن کرده بود، اما اسکویلر، تبلیغاتچی ناپلئون، برای تک تک اقدامات ناپلئون دلایل موجهی می تراشد و حیوانات را متقاعد می کند که ناپلئون رهبر بزرگی است و دارد اوضاع را برای همه بهتر می کند؛ هرچند بماند که حیوانات عامی از گرسنه هستند، از سرما رنج می برند، و بیش از حد توان خود کار می کنند.
آقای فردریک، کشاورز همسایه، ناپلئون را فریب می دهد تا از او الوار بخرد و بعد، به مزرعه حمله می کند و در آسیاب که با هزینه ی فراوانی بازسازی شده بود، دینامیت می گذارد. پس از نابودی آسیاب، نبردی تن تن درمی گیرد که در آن باکسر بشدت زخمی می شود. حیوانات کشاورزان را تار و مار می کنند، اما جراحات باکسر او را ضعیف می کنند و بعداً هنگامی که در حین کار بر سر آسیاب به زمین می افتد، احساس می کند که زمان مرگش رسیده است. طبق گفته ی اسکویلر، باکسر پس از منتقل شدن به بیمارستان با آرامش از این دنیا رفته و در آخرین لحظات زندگی اش، شورش حیوانات را تحسین می کرده است. اما واقعیت این است که ناپلئون وفادارترین و زجر کشیده ترین کارگر خود را به یک قصاب فروخته تا با پولش بتواند ویسکی بخرد.
سالها زیادی سپری می شود و خوک ها بیش از پیش به انسان ها شباهت پیدا می کنند؛ مثل آدم ها صاف و شق و رق راه می روند، شلاق بدست می گیرند، و لباس می پوشند. در نهایت، هفت اصل حیوان دوستی- که به هفت فرمان معروف است و بر کناره ی مزرعه نوشته شده- در یک اصل خلاصه می شود که این است: «همه ی حیوانات برابراند؛ اما برخی ها از بقیه برابر تر هستند». ناپلئون در یک مهمانی شام از کشاورزی به نام آقای پیلکیگتون پذیرایی و اعلام می کند که قصد دارد با کشاورزان متحد شود تا علیه طبقه کارگر – چه در جامعه ی حیوانات و چه در جامعه ی انسان ها- قد علم کند. بعلاوه، او نام مزرعه ی حیوانات را به همان نام قبلی اش، یعنی منور برمیگرداند و ادعا می کند که این نام، نام «درست» مزرعه است. حیوانات عامی که دارند از پنجره ی خانه ی کشاورز به جماعت بزرگان نگاه می کنند، دیگر نمی توانند بگویند که چه کسی خوک است و چه کسی انسان.