دانلود کتاب Éloge de l'amour
by Alain Badiou
|
عنوان فارسی: در ستایش عشق |
دانلود کتاب
جزییات کتاب
"كسی كه از عشق شروع نكند،هيچ گاه به ماهيت فلسفه پی نخواهد برد."
چه جمله ى عجيبی!چطور همچين مقوله اى كه بيشتر فيلسوفا يا بهش بی اعتنا بودن و يا بدبين،ميتونه شرط لازم براى پرداختن به فلسفه باشه؟به خاطر اين نيست كه هر دو در خدمت ميلِ به حقيقت هستن؟...
كتاب در حقيقت گزارش مصاحبه ترونگ از بديو هست كه راجع به ساختار و چيستى عشق و به شكل پرسش و پاسخ نوشته شده.بديو اول به ديدگاه هاى رايج به عشق در گذر زمان ميپردازه و اونارو به سه دسته تقسيم ميكنه:
اول ديدگاه شك گرايان هست كه عشق رو توهم يا زينتی ميدونن كه ذهن ما براى پررنگ تر كردن اميال ما و تن دادن ما به اونها ميسازه.نمونش نظر جناب شوپنهاوره كه عشق رو در واقع ساز و كار ذهن ناخودآگاه براى "ميل به حيات" يا توليد مثل ميدونست و بس!
ديدگاه دوم،ديدگاه رايج جامعه مدرن امروزى هست كه به عشق به منزله يك رابطه ى تجارى،امن،بی دردسر و فاقد تعهد و پايبندى نگاه ميكنه؛مثال جالبى كه بديو راجع به اين ديدگاه ميزنه،سايت دوستيابی ميتيكس هست كه در شعار هاى تبليغاتيش،وعده ى بدست آوردن عشق بدون دخالت شانس،بدون گرفتار شدن در دام عشق و بدون رنج رو ميده.
ديدگاه سوم،نوعی ديدگاه شاعرانه و هنرى با نمايش احساسات افراط گونست كه به شدت شمايل ايده آليستی و غير واقعی و غيركاربردى از عشق رو ارائه ميده.همون نمايى كه تو خيلى از رمان ها،ترانه ها و فيلم ها ميشه مشاهده كرد.
اما ديدگاه خود بديو به عشق چيه؟
-عشق وقتى پديد مى آيد كه ما بپذيريم كه جهان را نه از منظر "اين همانى"،كه از منظر "تفاوت" تجربه كنيم.
خوب حالا اين يعنى چى؟
احتمالا شنيديد و قبول هم داريد كه هر كس،با بينش و منظر منحصر به فردى-از منظر "اين همانى"- به جهان اطراف نگاه ميكنه و اون رو به شيوه ى خاص خودش درك ميكنه.در واقع حقيقت واحدى از جهان وجود نداره يا بهتره بگيم به تعداد آدما،حقيقت وجود داره.اين جورى تصور كنيد كه هرشخص روى كره ى زمين،عينكى با رنگ منحصر به فرد به چشمش زده و با اون به دور و برش نگاه ميكنه.
خب،حالا فرض كنيد كه دوتا ازين آدما با عينك مخصوصشون به هم ميرسن،از خودشون،زندگيشون و سلايق و احساساتشون براى هم ميگن و براى مدت كوتاهى عينك هاشون رو به هم قرض ميدن.آلن بديو اين لحظه رو،لحظه ى برخورد يا مواجهه ميدونه و معتقده كه شانس هميشه در وقوع اين لحظه دخيله؛لحظه اى كه فرد متوجه منظر "تفاوت" ميشه و تصميم ميگيره كه ازين لحظه به بعد،از ديدگاه "خود"خواهانه اش دست بكشه و جهان خودش رو بر مبناى "دگر"خواهی و از منظر تفاوت،دوباره از نو بسازه.
پرسشى كه پيش مياد اينه كه همچين چيزى چرا بايد بتونه عشق رو به وجود بياره؟جوابش سادست:ما ذاتاً حقيقت رو دوست داريم و براى رسيدن بهش هركارى ميكنيم.و عشق اين فرصتو به ميده كه بتونيم به حقيقتى كاملا جديد و شايد مطلوب تر و كاملترى از دنيا دست پيدا كنيم.
حقيقت اينه كه اكثر آثارى كه به عشق ميپردازن،صرفا لحظه ى مواجهه رو به تصوير ميكشن و بعد به كلى رهاش ميكنن؛گويى كه عشق مختص همين لحظه ست و بعد از آن ميميرد.اما ارزش عشق به دوام آن است؛و لحظه ى مواجهه صرفا شروع آن.
ما بعد از اينكه تصميم بر ساختن دنياى جديدمان از دريچه ى تفاوت گرفتيم،می بايست آن را در قالب جمله اى مثل "دوستت دارم" اعلام كنيم و آنجاست كه عشق را از پديده اى شانسی و تصادفی،به امرى ضرورى و عين تقدير،تبديل می كنيم و خود را در اين راه متعهد می كنيم.راهی پر مانع و مخاطره آميز!در حقيقت عشق چيزى نيست كه خودش پابرجا بماند؛براى دوام آن بايد كوشيد و موانع را پذيرفت. ساختن جهانى جديد آسان نخواهد بود.
بديو بعد از تعريف عشق،به سراغ رابطه ى عشق و سياست می رود.بديو پيرو ماركسيسم است و به شكل عجيب و غير واقعی سعی ميكند فرايند عشق را در سياست همانند سازى كند.او می گويد همانطور كه در عشق،دو نفر سعی ميكنند تا از دريچه ى تفاوت،جهان خود را بسازند،مردم طرفدار يك حزب هم همين رويه را در پيش ميگيرند.بعد به سراغ عشق از ديدگاه مسيحيت ميرود و هشدار می دهد كه در دام عشق الهی و والا گرفتار نشويد و عشق را از آسمان به زمين برگردانيد.آنها عشق را آنقدر بالا ميبرند تا به شما القا كنند كه شما لايق عشق والا نيستيد،مگر آنكه با ايمان و تسليم در برابر خدا آن را ثابت كنيد.در حالی كه تسليم و رفتار منفعلانه،با عشق در تضاد است.
بعد به رابطه ى عشق و هنر،از جمله هنر سوررئال و تئاتر ميپردازد و مثال هايی از چند نمايشنامه مطرح در باب عشق مد نظر بديو،بررسي ميشود.ولی جالب است كه اواسط اين بخش دوباره بحث سياست به پيش كشيده ميشود،ماركسيسم تشويق شده و نظام سرمايه دارى كوبيده ميشود.