دانلود کتاب Shakespeare's Sonnets (Arden Shakespeare)
by William Shakespeare
|
عنوان فارسی: غزلیات شکسپیر (آردن شکسپیر) |
دانلود کتاب
جزییات کتاب
ویلیام شکسپیر شاعر و نمایشنامهنویس انگلیسی بود که وی را بزرگترین نویسنده در زبان انگلیسی دانستهاند.
«سخن سرای آون» لقبی است که به خاطر محل تولدش در آون واقع در استراتفورد انگلیس به وی دادهاند.
شهرت شکسپیر به عنوان شاعر، نویسنده، بازیگر و نمایشنامه نویس منحصربهفرد است و برخی او را بزرگ ترین نمایشنامه نویس تاریخ میدانند، اما بسیاری از حقایق زندگی او مبهم است..
ویلیام شکسپیر، شاعر، بازیگر و نمایش نامه نویس انگلیسی به طرزی غیرمنتظره در زادگاهش «استرتفورد-آپن-اَون» از دنیا رفت. او 52 سال عمر کرد و درست در روز تولدش از دنیا رفت. شکسپیر 37 نمایش نامه نوشت و صدها عبارت و اصطلاح جدیدی را که در لابه لای نوشته های خود به کار برد، به لغات زبان انگلیسی اضافه کرد. شکسپیر را به دلیل عفت قلم و پایبندی اش به اصول اخلاقی می توان به نوعی شاعر انسانیت و نقاش خصایل نیک و بد انسان دانست. از دغدغه هایی که در نمایش نامه های او به وضوح مشاهده می شود، حفظ تحکیم روابط خانواده است. ویلیام شکسپیر در روز 23 آوریل 1616 میلادی درگذشت. جسدش را دو روز بعد در کلیسای مقدس ترینیتی به خاک سپردند.
غزلیات شکسپیر ریشه در زندگی وی ندارند.
اطلاعات ما در این زمینه قطعیت ۱۰۰ درصدی ندارد، اما میدانیم که سرودن مجموعه غزل در آن دوران بسیار مُد بوده است. «اسپنسر»، «سیدنی» و بسیاری از دیگر شعرای همعصر شکسپیر در سرودن اینگونه شعر دستی داشتند. غزل در دوره رنسانس نوعی نمایش مهارتهای تکنیکی محسوب میشد و شعرا لزوما عاشقپیشه نبودند. ممکن است جوان زیبا و بانوی تاریک غزلهای شکسپیر ریشه در واقعیت داشته باشند، اما به نظر میرسد بیشتر بُعد دراماتیک شخصیت او خالق این شخصیتها و ماجراها بوده است.
یاد ِ دوست
هر زمان که از جور ِ روزگار
و رسوایی ِ میان ِ مردمان
در گوشه تنهایی بر بینوایی خود اشک می ریزم،
و گوش ِ ناشنوای آسمان را با فریادهای بی حاصل ِ خویش می آزارم،
و بر خود می نگرم و بر بخت بد خویش نفرین می فرستم،
و آرزو می کنم که ای کاش چون آن دیگری بودم،
که دلش از من امیدوارتر
و قامتش موزون تر
و دوستانش بیشتر است.
و ای کاش هنر این یک
و شکوه و شوکت ِ آن دیگری از آن ِ من بود،
و در این اوصاف چنان خود را محروم می بینم
که حتی از آن چه بیشترین نصیب را برده ام
کمترین خرسندی احساس نمی کنم.
اما در همین حال که خود را چنین خوار و حقیر می بینم
از بخت ِ نیک، حالی به یاد ِ تو می افتم،
و آن گاه روح من
همچون چکاوک ِ سحر خیز
بامدادان از خاک ِ تیره اوج گرفته
و بر دروازه بهشت سرود می خواند
و با یاد ِ عشق ِ تو
چنان دولتی به من دست می دهد
که شأن ِ سلطانی به چشمم خوار می آید
و از سودای مقام ِ خود با پادشاهان، عار دارم.