دانلود کتاب History of Political Philosophy
by Leo Strauss
|
عنوان فارسی: تاریخ فلسفه سیاسی |
دانلود کتاب
جزییات کتاب
اشتراوس از تقابل بنیادی دین و فلسفه کرارا سخن گفته است، از تقابل شهر آتن، زادگاه فلسفه، فلسفهای که در وهله اول فلسفه سیاسی است، و شهر قدس (بیتالمقدس)، که اشتراوس آن را «شهر درستکاری، شهر ایمانی» میخواند. این تقابل، به نظر او، در کانون تنشی قرار دارد که «بیشک فلسفی است، بیآنکه یونانی باشد»، یعنی: فلسفه مدرن8. مدرنیته به تفکیک بنیادی قلمرو عقل، یعنی عقل سیاسی، از یکسو، و ایمان دینی از سوی دیگر قایل است. ظاهرا مدرنیته، برخلاف فلسفه کلاسیک، که تقلیلگراست و میخواهد همه امور را به یک اصل نخستین فروبکاهد، مشکلی با وجود دو قلمرو بنیادی کاملا متمایز و منفک از یکدیگر ندارد. فلسفه سیاسی مدرن، با ایمان به پیام وحی، «مدارا» میکند. این مدارا نه مبتنی بر خرد فلسفی، بلکه بنا به مصلحت وقت، یعنی مصلحت سیاسی، یا به تعبیر کانت، «منطق خرد عملی»، صورت میگیرد. این بیان شاید که توصیف مفیدی باشد در پاسخ به پرسش از ماهیت مدرنیته، یا فلسفه مدرن؛ فلسفه اما نمیشاید که به «توصیف» قناعت بکند، زیرا فلسفه دوستدار حقیقت است؛ پرسش اصلی، از منظر فلسفه، نه ماهیت مدرنیته، بلکه حقیقت آن است: آیا فلسفه مدرن، یا آنچه که در فلسفه مدرن ثابت میشود، حقیقت دارد؟ به عبارت دیگر: اگر اصل نخستین در فلسفه مدرن تفکیک قطعی و بنیادی دین و فلسفه سیاسی است، آیا این اصل یک حکم صادق است؟
به علاوه، آیا میشود مثل اشتراوس از یک طرف گفت که «مدرنیته بهطور قطع فلسفی است»، و درعین حال مدعی شد که (حکم:) «دین و فلسفه، بهطور بنیادی، در تقابل هستند؟» عبارت «دین و فلسفه بهطور بنیادی در تقابل هستند» یک حکم ایجابی است، و باید ثابت بشود. با اثبات این حکم است که فلسفه مدرن میتواند خود را ثابت بکند. فلسفه اما، اگر که ثابتشدنی باشد، دیگر نه فلسفه بلکه علم است؛ و بیشک اشتراوس، بهعنوان مدافع ثابتقدم فلسفه، قصد اثبات علم، و انکار فلسفه را ندارد.
پیچیدگی موضع اشتراوس به خصوص وقتی بیشتر میشود که در اینباره از او میخوانیم که:
«کدام یک برحق است... آتن یا قدس؟ نباید آیا قبول کنیم که خرد انسانی از رفع این منازعه عاجز است؟ و هر پاسخی [ناگزیر] مبتنی بر کنشی ایمانی است؟ [و] این آیا عبارت از شکست کامل و قطعی آتن نیست؟ زیرا فلسفه، اگر بر ایمان بنیاد بشود، دیگر فلسفه نیست.»9اگر «فلسفه اگر بر ایمان بنیاد بشود، دیگر فلسفه نیست»، و اگر «هر پاسخی مبتنی بر کنشی ایمانی است»، پس فلسفه، برای آنکه «فلسفه» باقی بماند، یعنی بدل به «علم» یا «دین» نشود، ناگزیر باید از «پاسخ»، یعنی اثبات هر پاسخی، امتناع کرده، به «پرسش»، یعنی نقد اثباتگریها، ادامه بدهد. این کار البته خود در حکم اختیار یک موضع است، موضع پرسشگرانه، یعنی موضعی که هر موضعی را مورد سوال قرار میدهد، حتی و بهخصوص، موضع خود فلسفه را. این موضع با موضع انکار مطلق، یعنی «نیهیلیسم»، فرق دارد. بیشک عنصری از خوشبینی ایمانی به وجود حقیقت در فلسفه هست. فلسفه شاید که راه میانهای باشد میان، از یک طرف، ایمان مطلق و تسلیم کور، و از طرف دیگر، انکار مطلق و خودپسندانه. فیلسوف نه رهبر دینی و سیاسی است، نه پیر خانقاه؛ او نه بالی برای پرواز دارد و نه بر اسبی تیزپا سوار است. او پیاده در کنار دیگران راه میرود، و میداند که خاستگاه فلسفه جامعه سیاسی است، اما سودای پرواز و رسیدن دارد.